قسمت ۹۴۶

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۹۴۶ (قسمت نهصد و چهل و شش)
join 👉 @niniperarin 📚
گفتم: خیالت تخت خانوم. اگه خودت چیزی ازم شنفتی، بقیه هم میشنفن!!
تو اتاق که رسیدیم یه راست رفت زیر کرسی. کـونش رو کرد به من و خوابید. فهمیدم حوصله ی حرف زدن نداره. منم دیگه چیزی نگفتم. رفتم اونور کرسی دراز کشیدم.
ظهر بود که در اتاق رو زدن. آتیش بود. رفتم بیرون. دیگه مثل صبح سردش نبود انگار. اگر هم بود حسش نمیکرد. لپهاش گل انداخته بود و چشماش خمار بود. حرف که میزد بوی زهر ماری از دو فرسخی میزد تو ذوق آدم. غلط نکنم جای کمک رفته بود اونجا یللی تللی و حتمی اونا بندگون خدا که حواسشون به میت بوده، اینم رفته و دلی از عرق مفتی درآورده!
گفتم: خانوم خوابه. چه خبر بود اونجا؟
هنوز حرفم تموم نشده بود که صدای توران از پشت سرم اومد: نه خواب نیستم. بگو ببینم چکار کردی؟
آتیش گفت: هیچی خانوم. خبری از اون مردک که نیست هنوز! اینها هم تا کار و بار مرده رو بکنن و بخوان ببرنش قبرستون میشه فردا. مث ما هم مسجد و تکیه ندارن که بخوان روضه خون و ملا خبر کنن. خیال کنم همونجا تو قبرستون سر و ته مراسم رو هم بیارن. بعدش هم لابد میان خونه. دیگه نمیدونم شوم و ناهار هم میدن یا نه! راستش روم نشد بپرسم، گفتم خیال میکنن واسه شکم خودم میگم، زشته، خوبیت نداره!
توران توپید بهش: هوی! حواستو جمع کن وقت حرف زدن. دیگه نبینم به اون بگی مردک. حالیت شد؟
گفتم: دست خودش نیس خانوم. انگار سرش داغه، زبونش به اختیار خودش نیس!
آتیش تندی خودشو جمع و جور کرد و یه یه قیافه ای به خودش گرفت که یعنی حالش خوبه. یه چشم زهره ای به من رفت و گفت: چشم خانوم. ببخشین. خواستم اسمشو به زبون نیارم!
توران گفت: کالسکه رو آماده کن بایست بریم….
زد سر شونه ی من و گفت: اسم اون محله چی بود؟
گفتم: جویباره…
گفت: آره. همینجا. نشونی بگیر از چندتا که بلدن که گیج نزنی توی راه با این حالت.
آتیش که پیدا بود شنگوله دستش رو گذاشت رو چشمش و گفت: ای به روی تخم چشم خانوم. الساعه اطاعت امر میکنم!
بعد هم خرامون راهشو کشید و رفت.
بعد از ناهار راه افتادیم. تا برسیم یکم طول کشید. آتیش دو سه باری اشتباه رفت که باعث شد راهمون دور بشه. وقتی رسیدیم آتیش سر محله ایستاد. اومد از پنجره ی کالسکه به توران گفت: خانوم همینجاست. کجاش میخواستین بریم؟ سرده همه چپیدن تو خونه هاشون لای کرسی. بایست در یکی از این خونه ها رو بزنم و نشونی دقیق اونجایی که میخواین رو بپرسم!
توران رو کرد به من و گفت: خب؟ کجا بایست بریم؟ خونه ی کی رفته؟ کجاست؟
بر و بر نگاش کردم. گفتم: نمیدونم خانوم. منم مثل شما. بایست نشونی بدین ببینین کی میشناستش تو این محل.
گفت: خب نشونیهاش رو بده به این بره بپرسه.
آتیش زل زده بود به من. گفتم: یه زن جوون با اندام میونه. صورتش سفیده مث ماه. لپهاش گل انداخته، چشمها درشت و سیاه. لب و دهنش کوچیک و غنچه. قدش میونه، گیساش مجعد و مشکی، اگه نبافه بلندیش میاد تا رو زمین! همین!
توران گفت: بسه! همینقدری که گفتی کفایت میکنه.
پیدا بود حسودیش شده و داره حرص میخوره.
آتیش گفت: یه باره بگین بایست دنبال حور و پری بگردم!
توران براق شد بهش. اونم راهشو کشید رفت در یه خونه رو زد…

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…