🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۹۴۲ (قسمت نهصد و چهل و دو)
join 👉 @niniperarin 📚
گفت: بجنب خاتون. باید بریم. زود برو آتیش رو صدا کن.
گفتم: ناشتایی نخورده؟ اونم با این حالی که دارین؟
گفت من چیزیم نیست. وقت برا ناشتایی خوردن زیاده. یه تیکه نون وردار تو راه بزار دهنت. وقت رو تلف نکن.
چارقدش رو ورداشت انداخت سرش و رفت سراغ چادرش. پا شدم رفتم بیرون. هوا خیلی سرد بود و آسمون گرفته. از بیرون اتاقی که آتیش توش بود صداش کردم چندبار. خواب آلود، با زیرشلوار اومد لای در. چشماش هنوز نیمه واز بود. گفت: چرا اینقدر داد میزنی اول صبحی؟ زابرا کردی همه رو. خوابن اینا لای کرسی!
گفتم: جهنم که خوابن. لنگ ظهره. خانوم گفته خبرت کنم کالسکه رو آماده کنی الساعه میاد بیرون. داشت چادر سرش میکرد. بایست بریم.
شروع کرد غر و لند کردن زیر لب: لا اله الی الله! هیچ خری تو این سرما سر صبحی بیدار نیس. کجا میخواد بره؟ بگو حالا میام…
راه که افتادیم داشت نرم نرم برف میبارید. توران گفت که آتیش بره اونجایی که دیشب سرجیک رفته بود. کنار پل جی.
تا رسیدیم زمین داشت سفید میشد. چندتایی پایین پل، کنار رودخونه ایستاده بودن و هنوز آتیششون روشن بود. ولی باز از سرما داشتن بالا و پایین میپریدن.
توران خواست پیاده بشه. آتیش نگذاشت. گفت میرم سراغشون. خبرش رو میارم.
وقتی برگشت با سرجیک اومد. توران چشمش که افتاد به اون از کالسکه پیاده شد. سوز سردی می اومد و برف را که داشت بیشتر میشد مورب میزد تو سر و صورت آدم.
سرجیک گفت: هنوز خبری نیست. هیچی! ماسیس را هم فرستادم سر صبحی یه سری زد به خونه. خبری نبود. سر راه اومده بود از شما هم خبر بگیره که دیده بود نیستین. گفت طاقت سرما رو نداشتین رفتین. تازه الان شنفتم که چی شده بوده. پاتون بهتره؟
توران سر تکون داد. گفت: نشونی منزلی که گرفتیم رو میگم آتیش بهتون بده. به محض اینکه خبری شد منو بی خبر نگذارین.
سرجیک سر تکون داد. بعد هم گفت: بیخود رفتین جا گرفتین. اگه قابل میدونستین کلبه خرابه ی ما هم بود. میومدین از اول اونجا. لازم نبود به رفتن خونه ی غریبه!
توران یه فکری کرد و گفت: خیلی ممنون. حالا که دیگه مستقر شدیم. ایشالا واهیک پیداش بشه مزاحم میشیم بازم. فقط ما رو بی خبر نگذارین.
انگار بدش نیومده بود از پیشنهاد سرجیک و از خداش بود که بره اونجا!
گفتم: بی خبری خوش خبریه! ایشالا که چیز مهمی نیس!
آتیش داشت پشت هم یه ریز دستهاش رو ها میکرد و میمالید به هم. گفت: نه اینکه اینجا هم کنار آبه، علی الحده سرد شده!
منظورش این بود که زودتر بریم.
توران خداحافظی کرد و اشاره کرد که سوار بشیم. هنوز پامون رو نگذاشته بودیم توی کالسکه که دیدیم از کنار آب دارن داد میزنن. سرجیک که ایستاده بود ما رو بدرقه کنه مثل تیر از کمون در رفت و دوید طرف رودخونه. توران هم برگشت و لنگ لنگون دوید دنبالش…
🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…