قسمت ۹۳۹

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۹۳۹ (قسمت نهصد و سی و نه)
join 👉 @niniperarin 📚
خوب زود اومد. انگار موش رو آتیش زدن فهمیده مهمون داره…
در رو که وا کرد یه مرد نحیف، با سر رو لباس و خیس و پاهای گِلی خودش رو انداخت تو خونه و شروع کرد بلند بلند یه چیزایی گفتن. ارمنی میگفت ملتفت حرفش نمیشدم. سرجیک بهش یه چیزی گفت و به اتاق اشاره کرد. مرد صداش را آورد پایین.
نگاه کردم به توران. گفتم: اینه؟ همچین آش دهن سوزی نیست که این همه براش به آب و آتیش میزدی و کینه ی خسرو خان رو به دل گرفتی! گورزای تر از این نبود که عاشقش بشی؟
با چشمهای وغ زده نگام کرد. گفت: نه این نیست.
تو دلم گفتم ارواح شکت. همین هم از سرت زیاده! یه نگاهی کردم به مرد که داشت تند تند حرف میزد. گفتم: آهان. میدونستم به این کج سلیقگی نیستین!
یهو سرجیک دو دستی زد تو سرش و دوید طرف ایوون گیوه هاش رو پا کرد. دهنش خشک شده بود و رنگش پریده بود. یه نگاهی به توران کرد و گفت: آبجی ببخشین. کار واجب پیش اومده باید برم.
توران پا شد. هراسون بود. گفت: چیزی شده؟
سرجیک فقط گفت باید برم دنبال واهیک و با عجله رفت. مردی که اومده بود زودتر از خونه دوید بیرون. ما موندیم تنها و صدای پاپا که از توی اتاق داد میزد و یه چیزایی میگفت. فقط سرجیک رو میفهمیدم تو حرفاش که یکی در میون تکرار میکرد.
توران گفت باید بریم و با عجله از خونه رفت بیرون. دنبالش دویدم. سر کوچه آتیش وایساده بود و با چند نفر گرم گرفته بود. ما رو که دید اومد جلو. توران گفت: تندی راه بیوفت برو دنبال اون دوتا!
با دست سرجیک و اون مرد رو نشون داد که داشتن ته کوچه ی کلیسا میدویدن. سوار که شدیم آتیش تاخت. به اون دوتا که رسیدیم آتیش کالسکه رو برد جلو تر و راهشون رو سد کرد. توران سرش رو اورد بیرون و داد زد: چی شده؟ کجا میرین؟ بیاین بالا با کالسکه بریم زودتر میرسیم.
سرجیک نه نگفت. اون مرد خیس و گِلی رو فرستاد کنار آتیش بشینه و گفت که بهش نشونی بده. خودش هم اومد توی کالسکه. نفس نفس میزد و رنگش پریده بود. کالسکه که راه افتاد توران گفت: چه خبر شده؟ واهیک کجاست؟
با پشت دست عرق رو از روی پیشونیش پاک کرد و گفت: نمیدونم! رفته بود کنار رودخونه ماهی بگیره برای سال نو. پسفردا عیده. همیشه میرفت.
چشمهای توران نگران شده بود و نفس نفس میزد. گفت: خب؟
سرجیک آب دهنش رو قورت داد و گفت: با این ماسیس با هم رفته بودن. میگه چند دقیقه رفتم و برگردم دیدم واهیک نخی که بسته بوده سر چوب توی آب بوده و چوبش رو فرو کرده بوده توی زمین. ولی خودش نبوده!
گفتم: خب لابد رفته دست به آب، یا اینکه یه دوری بزنه و برگرده.
گفت: ماهی افتاده بوده به قلابش. ماسیس هم همین فکرو کرده. یک ساعتی منتظر شده. خبری ازش نشده.
توران با صدای لرزون گفت: پس کجاست؟
سرجیک با صدایی آروم چیزی رو که انگار نمیخواست به زبون آورد. گفت: رودخونه این وقت سال وحشیه. همین چند روز پیش بالای رودخونه یکی پاش سر خورده افتاده تو آب، اون یکی اومده بگیردش نتونسته. آب بهش زور شده. جسد یکیشون رو بعد از پل جی از آب کشیدن بیرون. اون یکی ولی پیدا نشد. شاید…
کالسکه ایستاد. سرجیک دوید بیرون. من و توران هم رفتیم. توران رو به آتیش داد زد: نشین، بدو بیا.
رسیدیم کنار رودخونه. چندتا سنگ دور هم چیده شده بود و وسطش آتیشی که قبلا درست کرده بود واهیک خاکستر شده بود. ساسون به حال گریه گفت: همینجاس. آب اینجا آرومتره. نشسته بود جلوتر…
نی های دور رودخونه بلند بود و بینش رو به اندازه ای که بشه رفت لب آب، نی ها رو خوابونده بودن. یه ریسمون که یه سرش به چوبی بسته شده بود که توی زمین بود رفته بود تا توی آب و مابقیش پیدا نبود. ریسمون داشت تکون میخورد. سرجیک از بین نی ها رد شد و بعد صداش اومد که بلند داد زد: واهیک….
توران هم شروع کرد به داد زدن و پشتش من و بقیه ای که اونجا بودن: واهیک… واهیک….
صدامون را آب انگار با خودش میبرد و میبلعید…

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…