قسمت ۹۳۷

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۹۳۷ (قسمت نهصد و سی و هفت)
join 👉 @niniperarin 📚
از بیرون داد کشید: کالسکه آماده اس خانوم. بایست بریم تا به خنسی هوا نخوردیم…
توی راه دیگه باهاش اختلاط نکردم. میدونستم حرف فایده نداره. مدتها بود تصمیمش رو گرفته بود و چند سالی نقشه کشیده بود برای خسرو. پس حرف زدن بیخود بود. اگر هم چیزی میگفتم هم گوشش بدهکار حرفهای من نبود. اون هم چیزی نمیگفت. همش توی فکر بود.
اون شب رو موندیم تو کاروونسرای مادر شازده و صبح روشنا راه افتادیم. طرفهای ظهر بود که رسیدیم اصفهان. توران آتیش رو صدا کرد و گفت چند روزی ممکنه بمونیم. یه جایی خونه بگیره که سر راست باشه و توی رفت و اومد مشکلی نداشته باشه.
دور و بر چهارباغ که رسیدیم چندتایی ریختن دورمون. منزل اجاره میدادن. یکی گفت نفری دوعباسی. آتیش نگاه کرد تو کالسکه. توران با سر اشاره کرد نه! چندتای دیگه هم اومدن و دور آتیش جمع شدن و شروع کردن به چک و چونه زدن. تا بالاخره یکی که سر و وضع بهتری داشت اومد دست آتیش رو گرفت و گفت: اتاق دارم، نفری یه قرون. همین دور و ورس. نزدیکس. جمع و جورم هس و تمیز. شومدون پا ما. ناشتایدون پا خوددون. یه اتاق برا این دوتا آباجی جدا، یه اتاق هم برا تو که مردی. شراکتیس البته با دو سه تا دیگه. اونام مسافرن. میرن همین یکی دو روز!
آتیش باز نگاه کرد توی کالسکه. توران سر تکون داد. آتیش مرد رو نشوند پیش خودش روی نشیمن کالسکه و راه افتادیم. همون کوچه های اطراف چهارباغ یک جایی ایستاد. رفتیم داخل. خونه بزرگ بود با هشت تا اتاق دور تا دور حیاط و یه حوض آب وسط. اتاق رو نشون داد. خوب بود. توران به آتیش گفت وسایل رو بیاره داخل.
مرد گفت: همین یه اتاق خالی مونده. باقیش پره. اقبالدون بلنده. یه ذره دیرتر رسیده بودین اینم رو هوا رفته بود اجاره. تو این سرما تو سگ هم تو جعده و بیرون نیمیمونه، شوما که دیگه مسافرین….
داشت روده درازی میکرد. توران یه عباسی گذاشت کف دستش تا شرش رو کم کرد.
هنوز آتیش وسایل رو نگذاشته بود زمین که توران گفت: کالسکه رو راه بنداز باید بریم!
آتیش گفت: خانوم، بزارین فردا. تازه از راه رسیدین….
توران داد زد: دیگه رو حرف من حرف نزن. همین که گفتم.
آتیش یه چشم گفت و مثل سگ تو سری خورده رفت بیرون.
توران گفت: همین امروز قبل از غروب پیداش میکنم.
بعد هم راه افتاد از اتاق رفت بیرون. نمیدونستم بایستی برم دنبالش یا نه. حرفی نزد که برم.
قبل از اینکه راه بیوفتن رسیدم دم کالسکه و سوار شدم. گفتم: نمیتونم تنها بمونم تو این خونه با این همه مرد! منم میام.
توران گفت: برو جلفا. کوچه ی پشت کلیسا….

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…