قسمت ۹۳۵

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۹۳۵ (قسمت نهصد و سی و پنج)
join 👉 @niniperarin 📚
در رو بست.
نون رو ریز کردم و تیلیت کردم توی کاسه. توران خیره مونده بود به کاسه ی آبگوشتش و تکیه داده بود به دیفال. پیدا بود تو فکره هنوز.
گفتم: خیلی داغ نیس. معطل کنین یخ میکنه، میماسه تو دهن.
چشماش رو بست. اگه اون دوایی که مشدی خانوم پیچیده بود لای کاغذ دعا و داده بود پیشم بود و همش رو تو اون قدح حروم نکرده بودم، الان به کار می اومد! یه سری از روی حسرت تکون دادم. حتی به سر زد نکنه یکمش مونده باشه تو پر جورابم و نفهمیده باشم! پاپیچ پشمی رو از دور پام واز کردم و جورابمو در آوردم و توش رو خوب گشتم. هیچی نمونده بود!
زیر لب یه چیزایی گفت. نگاش کردم. خودشو کشید جلوی کرسی و کاسه ی آبگوشت رو برداشت و سر کشید. خیال کردم شک کرده.
گفتم: غلط نکنم کک داره اینجا. مجبور شدم پاپیچم رو وا کردم!
گفت: اگه این شیر جن خورده سر راهم سبز نشده بود، گاسم زودتر از اینها رفته بودم سراغش. همین خسروی قرمساق رو میگم. تا قبل از اومدنم به خونه ی آقاش یه جور دیگه بود و حالا یه جور دیگه. روزی صدبار قربون صدقه ام میرفت، حالا از اونور بوم افتاده و میخواد برام هوو بیاره تو عمارت!
کاسه رو انداختم کف سینی و اخمهام رو کشیدم تو هم. جا خورد.
گفتم: دستت درد نکنه خانوم. خانومیت سر جای خودش. ولی چرا با اون سر لجی و چپ افتادی فحشش رو حواله ی من میکنی؟ شما که میدونی خسروخان یه قطره از شیر فخری رو نخورده و دوسال تموم پستون من تو حلقش بوده. حالا این وسط من شدم جن؟
بی همه چیز شروع کرد خندیدن. دلم میخواست خفه اش کنم.
یهو خنده اش رو قورت داد و گفت: تو هم از آب گل آلود ماهی میگیری این وسط خاتون؟ منظورمو خودت میدونی. تو که شیرش دادی بایست بهتر از من این تخم جن رو بشناسی.
روزی که پاش وا شد تو عمارت آقام، یه طوری حرف میزد و کارایی میکرد که همه خیال میکردن از فرنگستون اومده. عزیز رقبت داشت که باهاش برم تو باغ قدم بزنم. میگفت این آدم اهله. هم علم داره هم هنر. ساز هم میزد اونوقتا. منم سادگی کردم قضیه ی واهیک رو براش گفتم.
همین شد که….

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…