قسمت ۹۳۲

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۹۳۲ (قسمت نهصد و سی و دو)
join 👉 @niniperarin 📚
بهش گفتم عزیز اگه یه ارمنی بخواد با مسلمون وصلت کنه مشکلی داره؟
گفت زبونتو گاز بگیر ننه! دهنتو آب بکش. دیگه از این حرفا نزنی! همه میدونن شاش ارمنی بوی عرق میده. نجسی میخورن اینا. مسلمون که نیستن! نصفشون عرق فروشن، اهل نماز و روزه نیستن. مسلمون باهاشون وصلت کنه از مسلمونی میوفته! اصلا برای چی میپرسی؟ نکنه این ارمنیه که آقات آورده چشمش کسی رو گرفته؟ ما نماز میخونیم تو این خونه. روضه و ختم به پا میکنیم. همینمون مونده این ارمنی بخواد وصلت کنه با کسی و موندگار بشه اینجا! اونوقت یه عمر ناله و نفرین پشت سرمون باشه!
گفتم: پس این همه خمره که آقام شراب انداخته تو زیر زمین چی؟ اونم از نزول تاکستانهایی که داده دست یه مشت رعیت پا برهنه که نون شب ندارن بزارن تو سفره شون! مگه آقام ارمنیه؟ یا این کاراش از مسلمونیشه؟ پس مسلمون و ارمنی توفیری ندارن با هم! چرا وصلتشون مشکل داره؟
ننه ام سرخ شد مث لبو. لبش رو گزید و کلی لیچار بارم کرد که چرا زبون درازی میکنم. گفت اگه آقام بفهمه همچین حرفایی زدم میده دهنمو بدوزن. دختر که نبایست اینقد سرتق و فضول باشه. بعد هم شروع کرد به تهدید که این دوتا ارمنی را میگم بندازن بیرون! حتمی اونا یه چیزایی گفتن که از راه به درت کردن!
هرچی گفتم نه اون میخواد زن بگیره نه چیزی. برای خودم سوال شده بود که پرسیدم. ولی به خرجش نرفت. گفت تو عقل این حرفا رو نداشتی. حتمی یه چیزی هست که پرسیدی.
همون روز عصر به آقام گفت قضیه رو. اونم گفت باشه بیرونش میکنم، ولی نکرد. آخه هنوز شرابش نرسیده بود. بعد هم شروع کرد زیر زبونی غر غر کردن که مردک اگه میخواد زن بگیره چشمش کور اول بایست مسلمون بشه بعد بره هر غلطی میخواد بکنه! دلیل نمیشه این همه بار رو که دادم خمره انداخته به خاطر این چیزا به فنا بدم!
رفتم پیش واهیک. گفتم بایست مسلمون بشی تا جمشید خان و عزیزم راضی بشن به این وصلت. من از ملا هم پرسیدم. کاری نداره. گفته یه اشهد میگی و میشی مسلمون. بعدش هم تموم.
واهیک میگفت: نمیشه توران خانوم. به این سادگیا نیس. من غیر از شراب سازی و عرق گیری کار دیگه ای بلد نیستم. تو دین شما این چیزا حرومه!
گفتم: بهتر. آقام که کاری به حروم و حلالش نداره. تو بشی دومادش تازه شرابش رو خمره میندازی. عرق هم لازم نیست که حتما نجسی باشه و عرق سگی، عرق شاتره میگیری و ترنجبین!
میخندید و میگفت: من که از خدامه توران خانوم. کی بهتر از شما! ولی من پاپا رو هم ول کنم، مسلمون هم بشم، باز عزیزت رضایت نمیده. من اخلاق مسلمونها رو خوب میشناسم. علی الخصوص که از تبار رعیت جماعت هم نباشن و برای خودشون دم و دستگاهی داشته باشن. من اینجا یه نوکرم و شما دختر جمشید خان با اون همه کبکبه و دبدبه…
هوا داشت تاریک میشد و کم کم سرما رو توی کالسکه بیشتر حس میکردیم. آتیش یه گرد سوز روشن کرده بود و آویزون کرده بود داخل کالسکه که چشممون همدیگه رو ببینه. توران حرف که میزد بخار دهنش زیر نور گردسوز مث دود سیگار از دهنش میزد بیرون. ولی انگار سرما بهش اثر نداشت. داغ بود!
گفت: نمیدونم خاتون تاحالا واسه ی دفعه ی اول عاشق شدی؟ هیچ وقت دیگه آدم اونطوری طعم عشق رو نمیچشه. انگاری هیچ چیزی دیگه معنی نداره و خیال میکنی هیچ سدی وجود نداره که بتونه مانع تو و اون عشقت بشه! مثل یه مزه ی خاصیه که طعمش همیشه یه طور غریبی زیر دندون قلبت میمونه. یه حس عجیبی که تو خیالت روی این زمین نمیگنجه!
باز رفتم به عزیز گفتم حالا نمیشه جای اینکه ارمنی مسلمون بشه، طرفش ارمنی بشه؟ اینطوری میتونن با هم عروسی کنن؟
اینبار عزیز گفت جوابم رو گذاشته تو صندوقچه ی توی پستو. اونجا که رفتم با ترکه افتاد به جونم و خوب که سیاهم کرد گفت اینم جوابت!
منم لج کردم باهاش…

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…