قسمت ۹۳۰

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۹۳۰ (قسمت نهصد و سی)
join 👉 @niniperarin 📚
گفت: اینها که میگی همش کشکه خاتون! یه روزی قرار بود این راهو با رخت سفید عروس برم، نشد. حالا دارم سیاهپوش میرم دنبال عروس! تو میخوای اسمش را هوو بزار، یا زنک یا ضعیفه. به حال من چندان توفیری نداره. برام مهم اینه که دارم این راهو میرم! اگه هر جای دیگه رو اسم آورده بودی، پام رو به خاطرش از تو اتاقم بیرون هم نمیگذاشتم. ولی تا شنفتم رفته اصفهان دیگه تحمل نکردم. نیت کردم به هر ترتیب و زحمتی هم که هست برم دنبالش! تا حالا ندیدمش، نمیدونم هم کیه و از کجا اومده. فقط اسم اصفهان که اومد اطمینون کردم که اومده پاش رو بکنه تو کفش من! اصلا مطمئنم که خیلی کارها زیر سر اونه!
آفتاب داشت مایل میشد و هوا هم سردتر. یه رخت کرکی از توی فقچه کشیدم بیرون و انداختم رو پاهام. گفتم: دیگه دارم پا تو سن میزارم خانوم. انگار نسبت به قدیم زودتر سردم میشه! بچه که بودم به ننه ام میگفتم سردمه، میگفت هوا بهاریه حلیمه سرما کجا بود؟ میگفتم ولی من سردمه. آقام نگاه میکرد و میگفت از پیریه دختر! بعد هم میزد زیر خنده. بهم برمیخورد. ننه ام هم برمیگشت به آقام که دیگه به بچه ام نگو پیر. خودت پیری که جفت جفت داره ازت میره. خدا رحمت کنه جفتشونو. همینطور همه ی اموات رو. حالا دیگه این لرز من جدی جدی از سر پیریه! به هر حال سنی ازم گذشته. شاید اینی که ملتفت حرف شما هم نمیشم از سر پیری باشه خانوم. نمیفهمم سر چی بایست اون گلین اومده باشه پاش رو بکنه تو کفش شما و بخواد باهاتون در بیوفته!
گفت: سر اینکه یه نشونه هایی میبینم. مث همون عباس سورچی که آقام انداخته بودش بیرون و بعد یهو سر از عمارت برزو خان درآورد! بعد هم یهو غیبش زد. یا این زنیکه گلین که میگی قبل زا من اومده تو این عمارت و بعد گذاشته رفته و به محض رفتنش من بایست بشم زن برزو خان و بعد ملتفت این بشم که میخوان باز بیارنش تو این عمارت که بشه هووی من. بعد هم کی دنبالش میگردم میشنفم که رفته اصفهان! همه ی اینها یا نشونه اس خاتون یا دسیسه! بایست زودتر برسم اصفهان تا معلوم بشه کدوم یکیه!
نمیدونم چی پیش خودش فکر کرده بود که داشت همه ی این اتفاقها رو میبافت به هم. تا جایی که من میدونستم که تو خیلیهاش خودم دخیل بودم. ولی همینکه فکر کرده بود همه اش زیر سر گلینه باز جای شکرش باقی بود.
گفتم: خب اینکه قرار بوده یه روزی با لباس عروس این راهو برین و نشده جای خودش. حتمی قسمت نبوده. حالا ربطش به الان چیه رو راستش ملتفت نمیشم.
گفت: حالا که تو جعده ایم و دیر یا زود میرسیم و تو هم خواه نا خواه بالاخره ملتفت میشی. پس بهتره بدونی که تا رسیدیم جا نخوری!
اسمش واهیک بود…

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…