قسمت ۹۱۰

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۹۱۰ (قسمت نهصد و ده)
join 👉 @niniperarin 📚
مرهم را هم از سرش وا کرده بود. گفت: میرم پی خسرو! شهربانو که از حمام برگشت اگه سراغ گرفت بگو رفته اون پدرسوخته ای که از سیاهچال در رفته بود را پیدا کنه. قرار ملاقاتی هم با صنیع الممالک داشته در دربار! حرفی از گیین نزنی باز همه چی رو خراب کنی!
چپ چپ نگاش کردم. گفتم: من با این ضعیفه دهن به دهن نمیشم. چاک دهن نداره. حرف یامفت میزنه منم نمیتونم تحمل کنم، جواب نامربوط میشنفه ازم، دلخور میشه، باز شرّ به پا میکنه! بعد هم مگه من این وسط چکاره ام؟ به در بسته که میخوری من بایست بشم کار راه بنداز و ماله کش خان؟ به من ربطی نداره. هی وعده ی سر خرمن به من میدی و میری دوتا دوتا هوو سرم میاری تو این خونه؟ دل خوشی و خجسته ای دارم از این کارات که حالا هم وایسم جواب اون دختره رو بدم؟
براق شد بهم. گفت: باز من دهن وا کردم و یه کلوم حرف بهت زدم تا قیامت میخوای پشت هم ببافی به هم؟ کی میخوای دست ورداری از این اخلاق هرتی پرتی؟ تو اتاق یه طور دیگه حرف میزدی، دو انگشت زبون داشتی. پاتو گذاشتی بیرون زبونت شد دو ذرع و نیم؟ اصلا هیچ حرفی به هیچ پدرسوخته ای نمیخواد بزنی. اینجا هم وانیسا. میشناسمت. یه شرّی به پا میکنی. برو تو عمارتت خودت…
منتظر جوابم نشد. حتی نموند ببینه میرم تو عمارت خودم یا نه. کلاهش رو گذاشت سرش و جلدی رفت.
یهو به فکرم زد که حالا برزو بره بیرون و خسرو را پیدا کنه و اون هم بگه از گلین خبری نداشته که کلاهم پس معرکه اس! برزو تا سر حد مرگ عصبانی میشه! فرز رفتم پیش سحرگل و ماوقع را براش تعریف کردم. اونم عوض اینکه دلداری بهم بده یا فکر چاره کنه تازه شروع کرد تو دلم را خالی کردن.
گفتم: حالا کاریه که شده خانوم. چاره ای نیس. یه طوری بایست برزو خان رو از پیش این زنک دک میکردم. فقط دعا کنین خسرو و برزو خان همدیگه رو نبینن و قبل از اینکه رسوا بشیم خسرو برگرده. اینطوری میشه روشنش کرد که برزو خان رو یکم معطل نگه داره تا یه چاره ی درست و حسابی بکنیم.
دل تو دلم نبود تا خسرو برگرده. یه جا بند نمیشدم. رفتم تو حیاط که اگه خسرو برگشت زود قضیه رو براش بگم و ملتفتش کنم. ولی خواهر، میگن مار از پونه بدش میاد، در خونه اش سبز میشه! همون موقع بود که سر و کله ی توران پیدا شد. رفته بود حسابی کیسه کشیده بود. خوب نگاش کردم، اثری از اینکه جادو بهش گرفته باشه نبود! تازه بعد از حموم سفیدتر هم شده بود.
اومد جلو و گفت: باز چه نقشه ی شومی ریخته اون خانومت؟ غلط نکنم بی جهت اینجا وانیسادی!
فقط نگاش کردم. ادامه داد: برو از قول من بهش بگو با بد کسی در افتاده! م از اون بیدا نیستم که با این بادا بلرزم! زیادی هم زور نزنه که پیزیش میزنه بیرون. یه نصیحت هم از من به تو خاتون. همیشه به کسی آویزون شو و دستمال کشیش را بکن که زورش بیشتره. طرفت رو اشتباه انتخاب کردی. فکراتو بکن. اگه خواستی و ردیت عوض شد در اتاق من به روت وازه!
میخواستم همون وقت اون چشماش رو از حدقه در بیارم. آدم اینقدر تکبری؟ خیالش از کـون فیل افتاده بود که همچین با خیال راحت بهم امر و نهی میکرد و برای سحرگل خط و نشون میکشید.
همینکه گورش را گم کرد زنیکه یهو خسرو با تاخت اومد توی عمارت….

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…