قسمت ۹۰۴

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۹۰۴ (قسمت نهصد و چهار)
join 👉 @niniperarin 📚
مشدی خانوم با حرص همونطور که داشت میرفت سراغ موچولی گفت: ای بمیری که با یه شاشیدن هم جون آدمو به لب میرسونی…
رفت سراغ موچولی و گفت: پیش پیش پیش پیش… زور بزن ننه…
بعد رو کرد به من که: مگه نگفته بودی خودت مشکل داری؟ گرگ آقا میگفت تو که اصلا اونجا نبودی. دو تا زن دیگه رو دیده بود، غیر از تو!
گفتم: یه باره بگو دروغ میگم و جون خودتو راحت کن! اگه مشکل، مشکل من نبود مگه مرض داشتم این همه پول بی زبونو بدم دست تو و گرگ آقا و آبجیت؟ یا اینکه جونمو بزارم وسط و شب پا بزارم تو قبرستون؟ حتمی صلاح و مصلحتی تو کار بوده. حالا هم اومدم اینجا بهت پیغوم بدم چند وقتی گرگ آقا تو کوچه و اینور اونور آفتابی نشه، وگرنه گرفتار میشه و اینبار هم از دست من کاری ساخته نیس.
موچولی باز داشت گریه میکرد. مشدی خانوم هم نشسته بود سر باغچه و هی پیش پیش میکرد! گفتم: بچه شاشبند شده. یکم آب انجیر بده بخوره تا راحت بشه. بعدش هم میدونم نیتتون خیر بوده، ولی خب کار بگیر نگیر داره. مث همین دعاهایی که بهم دادی. شب اول گرفت. ولی بعدش انگار نه انگار. اگه از این چوب درخت کاری براومد از دعاهای تو هم براومد!
اینو که شنفت موچولی را ول کرد و پا شد. گفت: یعنی میخوای بگی دعا تقلبی دادم دستت؟ ای بشکنه این دست که نمک نداره! هفت قدم رو به همین قبله ور میدارم، اگه دعای الکی داده باشم دستت به حق قرآن به قدم هفتم نرسیده سنگ بشم! چشام مث روغن سفید بشه…
شروع کرد قدم ورداشتن…
گفتم: من نگفتم دعا تقلبی دادی. گفتم اولش عمل کرد، بعدش نه!
چهار قدم رفته بود. وایساد. گفت: وقتی بلد نیسی بیخود کار منو هم بی اجر نکن. حتمی دادی دست یه آدم بی نماز، یا نجس! وگرنه مو لا درز این دعاها نمیره. بیخود داری گناهمو میشوری…
گفتم: مشدی خانوم. من نیومدم اینجا محض گله و گله گذاری. یا اینکه بگم دعات خوب نبوده. داشتم میرفتم سراغ آبجیت! گفتم سر راهه. یه تکه پا بیام یه سری بهت بزنم و یه پیغوم بهت بدم که گرگ آقا را هوشیارش کنی. همین. حالا هم با اجازه ات دارم میرم….
زد پشت دستش و گفت: همینو بگو. دیگه راهت وا شد به خونه اون عجوزه که بری پیشش پشت سر من حرف بزنی؟ میخوای بهش بگی دعای این بی اثر بوده که فردا دیگه تره هم برام خورد نکنه؟ بیا و خوبی کن. چشم و رو ندارن مردم…
هنوز داشت همین حرفا رو میزد که اومدم بیرون و در رو پشت سرم کوفتم به هم. صدای گریه ی موچولی از تو خونه میومد هنوز. از امومزاده رد کردم و رفتم طرف خونه ی پیرزن. در رو که زدم باز همون دختر اومد و باز کرد. راهو بلد بودم. رفتم تو حیاط. شلوغ بود. یه جایی گیر آوردم کنار یه درخت خشکیده ی خرمالو و نشستم و تکیه دادم بهش. درخت لخت بود، ولی چندتایی خرمالو مثل گل آتیش به شاخه های بالا دستش مونده بود که شده بود سهم گنجشکها.
یه نگاهی به دور و بر انداختم. نمیدونم چرا آسمون این خونه خاکستری بود و قیافه هایی که میدیدی همه تکیده و زرد! داشتم تک تکشون را از نظر میگذروندم. چشمم افتاد به یه زنی که پستون سیاهش را فرو کرده بود تو دهن بچه اش. داشت تعریف میکرد برای بغل دستیش که: آره! جون نداشت از اول. نحیف بود. گفتن بچه عوضیه این. اجنه با همزادش عوضش کردن. حتی بزکش هم کردم گذاشتمش تو طاقچه ی مستراح که بیان ورش دارن و بچه ی خودمو برگردونن، ولی فایده نداشت. هنوز هم پریده رنگه. نبین الان داره یه ذره شیر میخوره! فایده نداره. اصلا از روزی که فهمیدم این بچه ی اجنه هاس دیگه به زور میتونم پستون بزارم دهنش! دلم ور نمیداره. ولی هرچی باشه اینم همزاد بچه ی خودمه دیگه! نمیتونم بزارم از گشنگی بمیره. تازه یهو جنها باهام چپ بیوفتن یه بلایی سر بچه ی خودم بیارن!! باز خدا خیرش بده یکی اینجا را بهم نشون داد که بیام مشکل رو حل کنم…
بچه شروع کرد به گریه کردن. زن گفت: میبینی؟ اسمشون اومد هوایی شد…
دخترک اومد جلو. اشاره کرد نوبت منه. برم داخل…

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…