قسمت ۹۰۳

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۹۰۳ (قسمت نهصد و سه)
join 👉 @niniperarin 📚
به سحر گل گفتم: خیال کنم دیگه آب از سرمون گذشت!…
خر که نبودیم خواهر! سحرگل هم تا اومد و حال اون دوتا رو دید همینو گفت. چکار میشد کرد؟ آب ریخته را که دیگه نمیشه جمع کرد! با سحرگل قرار گذاشتیم خسرو که برگشت بگیم زورمون رو زدیم ولی حریف اون دوتا نشدیم. همین کارو هم کردیم.
خسرو دیر وقت بود که برگشت. گفت: همه جا رو زیر و رو کردن با بقیه ولی اثری از آثار گرگ آقا و اون پسرک دربون سیاهچال پیدا نکرده بودن. برزو با اون کاری که کرد و دستوری که داد زد تو کاسه مون! سحر گل ولی منو کشوند یه کناری و گفت: دلم به فردا روشنه! برو پیش همونی که رفته بودی، ولی اینبار کارو تموم کن! دست خالی برنگرد که دستمون را میزاره تو حنا برزو خان.
فرداش طرفهای ظهر بود که راه افتادم و رفتم سراغ آبجی مشدی خانوم، ننه ی گرگ آقا. میخواستم سراغ مشدی خانوم نرم اصلا، ولی تا رسیدم دم امومزاده دیدم زوده. گفتم بزار یه سری بهش بزنم. اون زن و مردی که جلوی در امومزاده بساط گدایی پهن میکردن، درست سر جاشون نشسته بودن. انگار کن مجسمه هایی که چسبونده باشنشون به زمین و تو طول این مدت از جاشون تکون نخورده باشن. نه یکم اینورتر نه یکم اونورتر.
در یبز رنگ خونه ی مشدی خانوم را زدم. سه بار پشت هم. موچولی درو باز کرد. چشمش که به من افتاد در را باز گذاشت و دوید توی خونه و داد زد: ننه…. ننه… اون زنه اومده باز….
یه دامن چرک مرده ی سفید که به تنش زار میزد پاش کرده بودن. رفتم تو و در رو بستم. صدای مشدی خانوم بلند شد: ذلیل مرده مگه نگفتم نبایست تا این دومن پاته تند تند بدوی! میخوای زخمت سر وا کنه و منو بدبخت کنی؟ خاک تو سرت کنن. عیب دار میشیف فردا هیچ خری نمیاد زنت بشه…
رسیدم تو حیاط. مشدی خانوم چشمش که بهم افتاد رو ترش کرد و با یه حالی گفت: به به! زن حاجی! چه عجب از اینورا؟ خوب دستمزدمون رو دادی! کار نکرده نگذاشتی. حیف اون همه دعا که بهت دادم و صدمه که به خاطر تو خوردم. این رسمش بود؟
به طعنه گفتم: سلام از ماست! اینه رسم مهمون نوازی؟ خوش اومد داری بهم میگی؟ چی شده؟ اوقاتت تلخه و توپت پر؟
گفت: خودتو نزن به اون راه زن حاجی. این رسمش نبود. اون گرگ آقا بدبخت ننه مرده اگه زرنگی نکرده بود و در نرفته بود که حالا معلوم نبود چه بلایی سرش اومده باشه. اومد برام تعریف کرد چی شده. فرستادیش یه جایی که گیر چندتا خانزاده ی پر مدعا بیوفته؟ هر کی جای اون بود که الان ننه اش براش چادر سیاه سر کرده بود.
گفتم: تند نرو مشدی خانوم. خودش خطا کرد. بعد هم اون در نرفت. کلی پول دادم و ضمانتشو کردم تا بزارن در بره! یه کیسه پولم تازه دادم بزارن کف دستش. اینم بهت گفت؟ یا همه رو برد باز تو قمار به باد داد؟
اسم پول که اومد یهو چشماش برق زد و از تعجب وا موند. گفت: پول دادی دستش؟
با سر اشاره کردم آره.
شروع کرد زیر زبونی بهش فحش و فضیحت دادن که یهو صدای داد و گریه ی موچولی بلند شد.
مشدی خانوم گفت: زهر مار. چه مرگته؟
موچولی که سرپا وایساده بود جلوی باغچه گفت: نمیتونم ننه. بازم داره میسوزه… نمیتونم…
مشدی خانوم با حرص همونطور که داشت میرفت سراغ موچولی گفت: ای بمیری که با یه شاشیدن هم جون آدمو به لب میرسونی…

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…