🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۸۹۸ (قسمت هشتصد و نود و هشت)
join 👉 @niniperarin 📚
فهمیدم اثر دوا تموم شده و از جاش بلند شده…
دم اتاق که رسیدم دیدم خسرو مث سگ تو سری خورده وایساده جلو برزو و اونم صداش را انداخته رو سرش که: بهت گفتم میری دم حموم، هر کی اونجا بود را میگیری میاری. حالا چشم تو چشم وایسادی و میگی کسی نبود؟ بگو پشت گوش انداختی و تمرد کردی! اصلا به اجازه کی اون طبیب احمق منو دو روزه خواب کرده که شماها هر غلطی میخواین بکنین؟ خرم رو هم دیگه دست این طبیب الدنگ نمیدم چه رسه به خودم! اون دختره، گیین، تو چنگم بود، باز با ندونم کاری فراریش دادین!…
خسرو که زور میزد خودشو آروم نگه داره جلوی برزو خان گفت: دو روزه بیهوش بودین خان والا انگار یادتون رفته. دسیسه کرده بودن و تله گذاشته بودن. اصلا چرا افتاده بودین توی بستر؟ از پشت حمله کردن تو تاریکی و زدن تو سرتون. ما هم پیگیر شدیم دیدیم بله، توطئه بوده! مسببینش هم تو حبسن الان! یکیشون تو سیاهچال یکیشون هم همینجا داخل عمارت!
از میون دو لنگه در دیدم که برزو با شنفتن حرف خسرو یهو جا خورد. صداش اومد پایین و نگاه کرد تو روی خسرو و گفت: یعنی چی توی عمارت حبسه؟ حلفدونی نداریم توی عمارت!
گفت: تو اتاق حبسش کردم! اعتراف کرد. خودمم بردمش با همدستش رو به رو کردم. اونم تأیید کرد!
برزو چشماش برق زد و گفت: خب؟
خسرو ادامه داد: متاسفم خان والا. کوتاهی از من بوده! نمیدونستم اونی که معرفی میکنم تو زرد از آب در میاد! خواستم ثواب کنم، کباب شدم. شرمنده ام. از شواهد پیداست که این دوتا با هم سر و سری داشتن و نقشه چیده بودن. واسه ی همینم دسیسه کردن. کار کار توران بوده با اون مردکی که حالا تو سیاهچاله. منتظر شدم بیدار بشین، دستور بدین تا پوست جفتشون را بکنم! دختر جمشیدخان امتحان الدوله چشمش پی چیز دیگه ای بوده تو این خونه! زبونش چربه و حرفش به دل میشینه. ولی طمعش از زبونش چرب تره. دور از جونتون احتمالا نقشه ریخته بوده که یه بلایی سرتون بیاره تا به خیال خامش یه ارث و میراث چرب و چیل هم بالا بکشه و با این مردک برن پی خوشیشون!
برزو خیره مونده بود به زمین. گفت: حکما یه چیز خاصی اینجا هست که هرکی به ما میرسه تو زرد از آب در میاد و بعدش با یکی دیگه میخواد فرار کنه یا بریزه رو هم!
رو کرد به خسرو و گفت: برو اون مرتیکه ای که میگی را بیار تو حیاط. خودم شخصا بایست ببینمش و باهاش حرف بزنم.
خسرو اطاعت امر کرد و تندی از اتاق اومد بیرون. دیدم فرصت غنیمته، زود خودمو رسوندم پیش برزو و طبق اون چرب زبونیایی که از توران دیده بودم شروع کردم به زبون ریختن. بعد از چاق سلامتی و احوال پرسی و الهی بمیرم و برزو خان را تو این حال نبینم بهش گفتم: میدونی چیه برزو خان! یادته چند سال پیش یه خوابهایی میدیدم و اسرار غیب تو خواب بهم میرسید؟
گفت….
🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…