قسمت ۸۹۶

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۸۹۶ (قسمت هشتصد و نود و شش)
join 👉 @niniperarin 📚
گرگ آقا سرش را تکون داد و بعد لبهاش از هم وا شد و گفت: خودشه!
اگه میدونستم اینا جدی جدی همو میشناسن اون یه کیسه پولو حروم نمیکردم خواهر! ولی خب نمیشد ناشکری هم کرد. هرچی بود کار خدا بود! نمیدونم! شایدم جدی جدی جادو جنبل ننه ی گرگ آقا کارگر افتاده بود و بدون اینکه بدونه خِر بچه ی خودشو گرفته بود حالا. میدونم از دعاهایی که مشدی خانوم داد نبود! چون برزو هنوز لنگش به هوا بود تو اتاقش و صدای خرناسه اش تیرهای سقف را ترک مینداخت.
گرگ آقا سرش را زیر انداخت و بی اجازه ی خسرو برگشت تو سیاهچال. ولی توران که حالا مث سیاوشی که جزغاله شده باشه از آتیش دراومده بود، داشت گُر میکشید و جلز و ولز میکرد و دست وردار نبود: کجا میری قرمساق! اون زبون درازت مأوف شده؟ چرا دروغ میگی بی پدر….
فایده نداشت. گرگ آقا حرفی که نبایست میزد را زده بود و رفته بود. حالا توران آغا مونده بود و نگاه تیز و برّنده ی خسرو که داشت از وسط دو نیمش میکرد. توران گفت: دروغ میگه. با جان برزو خان قسم که دروغه…
خسرو عربده کشید: از جون آقام مایه نذار بی ذات. حالا که دستت رو شده زدی به در انکار؟
گفت: والا بلا یاوه میگه مردک. همش هم سر دلخوری از آقامه. اصلا این مرتیکه امرد بازه! سر همین جمشید خان بیرونش کرد. اینو چه به زن گرفتن؟ حتمی چشمش دنبال یه غلامی چیزی بوده که اینجا آفتابی شده! خانوم خونه بهونه اش بوده. از همین پسرک نگهبان بپرس. اگه تا حالا کاری دستش نداده باشه حتم دارم کشتیارش شده و بهش پیشنهادی کرده!
خسرو داد زد: بسه دیگه این اراجیف و لاطائلات. محض خاطر برزو خانه که تا الان هم دو شقه ات نکردم. اونچه بایست دستگیرم میشد، شد. بیشتر از این هم این منجلابو هم نزن که همین الانش بوی گهش کل عمارت را ورداشته. میری میتمرگی تو اتاقت تا تکلیفت رو معلوم کنم!
توران آغا زد زیر گریه و راه اومده را به دو برگشت.
به خودم گفتم: حلیمه! غافل بودی از کار خدا! دیدی این هووت هم با دستهای خودش، خودشو انداخت تو چاه!
یهو یاد امومزاده افتادم! از همون دور و با خلوص قلب گفتم: یا امومزاده، روم سیاه که تا اونجا اومدم و یه تکه پا نیومدم پای ضریح به پابوس! قول میدم همین کیسه پولی که اضافه از چنگ سحرگل درآوردم را بیارم نذر خودت کنم و دونه دونه سکه هاش را بریزم تو ضریح! بعد یادم افتاد که یه کار دیگه مونده هنوز. تندی در کیسه را وا کردم و پنج سکه از روش ورداشتم و گفتم: به خودت قسم مابقیش سهم خودته. این پنج تا را همین امروز لازم دارم. ایشالا که جاش برگرده و باز بزارم روش!
خسرو پشت سر توران آغا تند تند میرفت و حواسش بود که توران نخواد بزنه به چاک…

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…