قسمت ۸۹۴

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۸۹۴ (قسمت هشتصد و نود و چهار)
join 👉 @niniperarin 📚
رسید دم در اتاق توران و گفت که بازش کنند…
قبل از اینکه سحرگل بخواد بره تو، اومد جلو و بیخ گوشم گفت: دیوونه شدی خاتون؟ چرا موش میدوونی تو کار و آتیش به پا میکنی؟
سگرمه هامو کشیدم تو هم. گفتم: هرچی باشه من دوتا پیرهن بیشتر از تو پاره کردم. یه چیزی میدونم که میگم. بیخود و بی گدار که به آب نمیزنم.
گفت: خدا به خیر کنه….
رفت تو اتاق. خسرو داشت میگفت: به قول دایه، این از رو آتیش رد شد. نسوخت. برای اینکه حق و ناحق نشه تو هم بیا جلوش وایسا ببینم میگه آره یا نه!
سحرگل سرشو بالا گرفت و انگار کن یه سردار فاتح که تازه از جنگ بیرون اومده گفت: جنم میخواد خودتو بزاری جلو چشای هیز یکی که نمیشناسیش و پدرسوختگیاش رو نمیدونی. بعدش هم زور بیخود نزن خسرو خان! این که نمیاد خودشو رسوا کنه تو این عمارت. همه ی عالم و آدم میدونن این یارو محض خاطر کی اومده اینجا! چرا تا قبل از این که این بشه زن آقات همچین چیزایی نداشتیم اینجا!
پیدا بود که داره زورش را میزنه و میخواد کک بندازه تو پاچه ی توران آغا.
توران که از حس و حال سحرگل و رجزی که میخوند خونش به جوش اومده بود گفت: تا چند دقیقه ی پیش راه نمیرفت کسی نفهمه زرد کرده، حالا برا من زبون درازی میکنه!
رو کرد به خسرو و گفت: وقتی میگم نمیشناسمش یعنی نمیشناسم! میام جلوش تا به همه علی الخصوص این با این دهن گشادش ثابت بشه که حرفم راسته و خورده برده از کسی ندارم که ترس داشته باشم از رو به رو کردن. ولی اینم بگم! مفت و مفت نمیام! وقتی بهتون ثابت شد که حرفم حقه و بهتون بهم زدین سیر تا پیازش رو میزارم کف دست برزو خان و میگم خشتک تک تکتون را بکشه سرتون! هر چیزی یه تاوونی داره. بهتون ناحق و ناروا میزنین. اونوقتی که بهتون ثابت شد دیگه یا جای منه تو این خونه یا جای شما!
یه مکثی کرد و ادامه داد: البته من کاری به شما ندارم خسرو خان! میخوای بمونی هم بمون! ولی این زنیکه ی قرشمال هوچی بایست بره!
سحرگل گفت: شتر در خواب بیند پنبه دانه! بی چشم و رو راست راست وایساده تو رو خودمو و شوورم کلفت و گنده میگه! اول بیا برادریتو ثابت کن بعد شاخ و شونه بکش. یارو کـونش گهیه تازه وایساده دست پیش هم گرفته. بیا ببینم حرف کی راسته! خوبه آوازه ی تو و این مردک چشم انگوری تو همه ی شهر پیچیده و شده نقل مجلس این چادر به سرا!
خسرو که مونده بود بین این دوتا داد زد: بس کنین. عین هوو افتادن به جون همدیگه! هنوز هیچی نشده جفتتون رفتین به قاضی و برا خودتون میبرین و میدوزین؟ بزارین یارو بگه آره یا نه بعد شروع کنین گوشت همو بجوین.
بعد هم به توران آغا گفت: راه بیوفت بریم. یکم بیشتر بپیچین به پر و پای همدیگه جفتتون را میندازم از این عمارت بیرون!
سحرگل بهش برخورد. اومد چیزی بگه که خسرو براق شد بهش و تشر رفت: همینجا میمونی تا برگردم. تکون نمیخوری!
اومدن بیرون و رفتن طرف سیاهچال. من هم دورادور عقبشون رفتم که ببینم چه اتفاقی می افته….

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…