🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۸۸۲ (قسمت هشتصد و هشتاد و دو)
join 👉 @niniperarin 📚
یه تیکه از چارقدم را بر یدم و پیچیدم دور دستم. صدای برزو اومد که: نعش اون مادر قحـبه را ببرین از جلو چشمم گم و گور کنین. همین حالا.
یکی گفت: چشم خان والا. کجا خاکش کنیم…
برزو داد زد: توی قبر ننه ات! وایسادی اصول الدین میپرسی. هر گورستونی میخوای خاکش کن تا خودتم نخوابوندم کنارش!
برزو مث سماوری که زغال زیادی ریخته باشن توش از اینکه تیرش به سنگ خورده و نتونسته از آلان حرف بکشه و جای گلین را پیدا کنه گر میکشید و قل قل میکرد و عربده میکشید. اگه هم کسی تو این موقعیت میرفت طرفش حتمی دودش میرفت تو چشمش.
رفتم آروم لای در را وا کردم و یه طوری که کسی ملتفتم نشه چشم انداختم ببینم کی اوضاع مساعدتره که برم پیش برزو لااقل یکم فتیله اش را بکشم پایین. بلکه هم میتونستم منصرفش کنم از اینکه بخواد بیشتر از این پی گلین بالا بیاد.
ولی همینکه دور و برش یکم خالی شد و خواستم از اتاق برم بیرون یهو نمیدونم از کجا سر و کله ی خرمگس معرکه پیدا شد. توران آغا با یه شلیطه ی گل منگلی که تا حالا مثلش را ندیده بودم و یه شلوار، که به شلوار نمیخورد و انگار یه جفت جوراب بود که ساقش را تا بالای لنگش کشیده باشه بالا، اونم سفید و تنگ چسبون، خودشو رسوند به برزو خان و شروع کرد مث ماچه الاغ جلوش یکم یورتمه رفت و بعد انگار که برزو با نگاهش افسار زنک را بگیره و بگه شششَ، جلوش وایساد و اون گردنش که ایشالا به حق پنج تن میشکست را گرفت بالا و زل زل تو چشم برزو خان نگاه کرد بی حیا و با عشوه گفت: برزو خان، شما بایستی با این کبکبه دبدبه و تیغ برّون و هیبت و بالاتون شاه میشدین! خصوصا که وقتی به این یه لا قباها و پاپتیا امر و نهی میکنین و صداتونو سرشون میبرین بالا انگار که خود سلطان صاحبقران داره از رعیتش نسق میگیره! حروم شدین شما تو این عمارت که اگه این ملت قدرتون را میدونستن الان جای شاه تکیه زده بودین به تخت طاووس…
برزو که انگار مار غاشیه خوابش کرده باشه که بخواد زهرش را بریزه، خام حرفای زنک شد و خنده اومد رو لبش و گفت: خوب زبون میریزی پدرسوخته، اگه زبون تو رو داشتم حتمی الان شاه شده بودم…
بعدش هم یه نشگون از کپل توران آغا گرفت و کشیدش تو بغلش و بردش طرف اتاق. توران آغا گفت: گوربابای ملت! لیاقتشون همونیه که الان بالاسرشونه. همینکه شما شاه ما و این خونه ای ما رو کفایت میکنه!
گفتم ای دل غافل! خاک نو سرت حلیمه که ببین این زنک با یه چارک زبون هنوز از راه نرسیده چکار کرد با برزو خان و تو، همه ی این سالها از پسش بر نیومدی!
کار ورای چیزی بود که فکر میکردم. زود از اتاق اومدم بیرون که برم بزمشون را بزنم به هم. ولی باز دیر جنبیدم و تا اومدم برزو را صدا کنم دیگه رفته بودن توی اتاق و در را کوفتن به هم. بعد هم صدای قهقهه ی برزو و توران آغا از توی اتاق بلند شد. بی حیاهای بی شرف!
نبایست فرصت رو از دست میدادم. فرز رفتم سراغ سحر گل و صداش کردم. گفتم: بدبخت شدی سحر گل! چه نشستی که چیزی که ازش واهمه داشتی همین امشب به سرت میاد! قبل از اینکه دیر بشه بایستی بجنبی وگرنه همین امشب یه وارث برای خان پیدا میشه!!
🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…