قسمت ۸۸۱

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۸۸۱ (قسمت هشتصد و هشتاد و یک)
join 👉 @niniperarin 📚
یه صدای خرخر از دهنش اومد بیرون و بعد سرش افتاد به یه طرف. دیگه نفس نمیکشید.
نشسته بودم تو اتاقی که قبلا در اختیارم خودم بود و بعدا شد اتاق مشاطه ی گلین و توران، زل زده بودم تو آینه به چشمای حلیمه ای که تو آینه زل زده بود بهم. صدای برزو را میشنیدم که داشت عربده میکشید که چرا گذاشتن آلان بمیره و چرا قبل از مردنش طبیب را نیاوردن بالاسرش. صدای نوکراش هم میومد که داشتن با چسناله التماس خان را میکردن بلکه از چوب فلکش خلاصی پیدا کنن. یکی شروع کرد با خان حرف زدن. از لحن صدا و حرفاش فهمیدم که طبیبه. برزو هم وقت حرف زدن باهاش خیلی تندی نمیکرد. گفت: عمر دست خداست برزو خان. این بنده های خدا کاری از دستشون برنمی اومده. گیرم که منم زودتر میرسیدم، کاری ازم ساخته نبود. رگهاش خشک شده از بس خون ازش رفته. تو که زنده میخواستیش چرا تیر را جایی نزدی که فقط ناکارش کنی؟ حالا چکار کرده بوده؟
برزو صداش را نبرد بالا، ولی عصبانی گفت: دزدی. دزدی کرده!
طبیب گفت: شما که ماشالله دارایی. لنگ سه شاهی و دوزار نیستی. حتمی خیلی برده که اینطور پیگیرش بودی!
برزو گفت: آره! گنج دزدیده ازم! چیزی نمونده بود دستم بهش برسه! ولی سرتق بازی درآورد و جونش را گذاشت روش.
طبیب گفت: احمق بوده برزو خان! همون بهتر که سقط شد! جون آدم ارزش مال دنیا را نداره. گیرم که گنج قارون….
حلیمه ای که توی آینه بود گونه هاش خیس اشک شده بود. گفتم: چته؟ چرا گریه میکنی؟ مگه نمیخواستی شرّ دوتاشون از سرت کم بشه؟ حتم کن اینبار گلین هم طاقت دوری آلان رو نمیاره. اون سالهایی که منتظرش نشسته بود به امید این بود که برمیگرده، اینبار دیگه میدونه برگشتی تو کار نیس، دووم نمیاره.
براق شد بهم. گفت: تو کشتیشون. اسبابش را تو جور کردی…
گفتم: نشستی حرف بیخود میزنی ضعیفه! اگه به جادو جنبل باشه که کارم تموم نشد! اصلا نمیدونم اون جادوی آخری کدوم گوری افتاد، که حالا بخواد اثر کرده باشه و گلین بمیره. اصلا کی گفته گلین چیزیش شده؟ آلان رو هم که خود خان گفت. سرتق بازی درآورده وگرنه حالا سر و مر و گنده داشت زندگیش را میکرد. خودش خریت کرده با خان شاخ به شاخ شده…
حلیمه تو آینه داد کشید: دروغگو و مشتش را آورد طرف صورتم. مشت خورد تو آینه و خورد شد و هزار تیکه پخش زمین شد. دستم داشت میسوخت. خون از روی مشتم زده بود بیرون و روی دستم چاک خورده بود.
یه تیکه از چارقدم را بر یدم و پیچیدم دور دستم. صدای برزو اومد که….

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…