قسمت ۸۶۹

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۸۶۹ (قسمت هشتصد و شصت و نه )
join 👉 @niniperarin 📚
بعد که دیگه من کلی بهش التماس کردم مشدی خانوم را با عصاش روند از اتاق بیرون و یکم که آروم گرفت گفت: هر کاری راهی داره. از اول هم بیخود رفتی سراغ این. از قدیم و ندیم که ننه ی این شد زن آقام، موش دووند تو کار من و بانی این شد که زورکی شوورم بدن. تا اون وقتی که خودش هم گنده شد و از ننه اش یاد گرفت. اون ننه ی خشتک دریده اشو در کـون و دهنشو با هم چفت کردم. ولی اینو رو حساب خواهری هیچیش نگفتم. ولی آخر و عاقبت اینم شد مث ننه اش! چس رفت و گوز اومد! همون موچولی حرومزاده رو هم معلوم نیس چجوری زایید! ما که ندیدیم آبستنیشو! حتم دارم از سر راه ورش داشت. بی بته اس! نامسلمونه! بعد از یه عمر ترشیدگی شوور کرد، اونم به کی؟ یه پفیوزی تای خودش! بی غیرت و فوضول و در کون واز! همین عباسی پسرمو به هفته نکشیده بود از زاییدنم که دادم بریدنش! حالا همون عباسی میگفت دیده موچولی را هنوز ختنه نکردن. این یعنی چی؟ یعنی مسلمونی نداره هنوز! آیا عالم شوورش هم مسلمون بوده باشه! اونوقت توی ننه مرده ی خر میری هرچی داری میریزی تو حلقوم این که ازش دعا بگیری؟ خریت که شاخ و دم نداره! همین حیاطو دیدی چندتا آدم نشسته؟ تو خونه ی اون چه خبر بود؟ کسی اومده بود محض دعا گرفتن؟ من کور غیب گوام! نیومده و ندیده بهت میگم نه. اونوقت اینو بهش القاب میزارم و خوبشو میگم، ولی واسه ی سرش گشاده. میره پشت سرم میبافه به هم که این جادو جنبلیه، کارش دور از مسلمونی و دین و ایمونه! حتمی این حرفا را به تو هم زده! آره؟ وخی برو برا تو کاری نمیکنم. تو هم مث همونی که با اون اومدی اینجا! چشمت کور بزار صدتا هوو بیاره سرت شوورت. حقته. فکر کردی آج و داغ چشات میشه؟ این خبرا نیس. زن که خر باشه، شوورش که هیچی، بقیه هم سوارش میشن!! وخی برو بیرون بیخود اوقاتمو تلخ کردین…
با چشمای رک زده فقط خیره مونده بودم بهش. گفتم: باز که بیخود خون خودتو کثیف کردی ننه و زدی زیر همه چی. کلی التماست کردم! باز میگی برو بیرون؟ من چه میدونستم چی به چیه! مشدی خانومو تو مجلس دعا دیدم، مشکلمو که فهمید گفت راه میزاره جلو پام. بعد هم که رفتم سراغش گفت شوما تو کارت مجربی، ورم داشت آوردم اینجا! با اون چپ افتادی و دعوای کهنه دارین چرا سر من خالی میکنی؟ الان لابد شوورم اومده خونه و تا ببینه نیستم یا به فلکم میبنده یا باز هوا ورش میداره و میره یه هوو دیگه میاره سرم! اگه میخواستی نکنی از اول میگفتی تا برم محله جهودها چند تا کاربلد بهم معرفی کرده بودن. مفتی هم که نمیخواستم برام کاری بکنی. از اول گفتم پولش هرچی باشه میدم!
با توپ پر پاشدم که برم. نرسیده به در اتاق صدام کرد: وایسا! بیا بگیر بشین. اینبار کارتو راه میندازم. ولی دفعه ی دیگه خواستی بیای خودت تک و تنها میای!
برگشتم. با عصاش اشاره کرد نشستم. اومدم حرفی بزنم که اشاره کرد ساکت. هیچی نگفتم. یه صفحه ای از زیر تشکچه ای که روش نشسته بود در آورد گذاشت کنار دستش. یه شمع روشن کرد و یه قاشق ورداشت گرفت بالا سرش. دوده هاش که جمع شد یه تف انداخت توش و با انگشت گردوند تو دوده ها و شروع کرد خط و خطوطی با چشم بسته روی صفحه ای که جلوش گذاشته بود کشیدن. سرم رو کشیدم بالا و چشم انداختم رو صفحه. یه شمایل عجیبی داشت روی صفحه در میومد. زیر لب یه چیزایی میخوند که نمیفهمیدم. صفحه را همونطور چشم بسته آورد جلوی صورتش و چیزایی که میخوند وقتی تموم شد فوت کرد بهش. چشمش را واکرد و صفحه را گرفت تو نور شمع. رو کرد بهم و با یه صدای عجیب غریبی که تا الان نشنفته بودم ازش شروع کرد به حرف زدن. گفت….

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…