قسمت ۸۶۸

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۸۶۸ (قسمت هشتصد و شصت و هشت )
join 👉 @niniperarin 📚
گفتم: دوتا منظورت چیه ننه؟ غیر از این ذلیل مرده ی دگوری که الان اومده و اون گلین که بدبختم کرد؟ یا منظورت همین دوتاست؟
همون یه چشمش که واز بود چرخید طرف مشدی خانوم! مشدی هاج و واج نگاش میکرد. پیرزن عصایی که دم دستش بود را ورداشت و سرش را گذاشت به شونه ی مشدی خانوم. بعد همینطور که فشار میداد گفت: تو که گفتی یه هوو آورده سرش!
مشدی خانوم افتاد به اته پته و تا خواست چیزی بگه پیرزن گفت: من که همه چیز دستگیرم میشه آخر!
بعد رو کرد به من و گفت: دوتا هوو داری، دوتا جادو بایست برات بدم، پولشم دوبرابر میشه. طوری نیس؟
دیدم چاره چیه خواهر. بخوای نخوای اینا از همه چی خبر دارن! کار هم که نمیشه نصفه نیمه بمونه. گفتم جهنم و ضرر. بزار یه باره آب پاکی را بریزم رو دست جفتشون!
گفتم: والا چی بگم ننه؟ مگه راه دیگه ای هم مونده برام؟ هرکاری میکنی برا جفتشون بکن. فقط قربون دستت جادو جنبلت را چرب تر بگیر درست و حسابی عمل کنه که نخوام این راهو چندبار برم و بیام. مشدی خانوم منو میشناسه. آشنام!
مشدی خانوم سر تکون داد و گفت: راست میگه آبجی، آشناس!
پیرزن یه سرفه ی خشکی کرد و با بداخلاقی گفت: عصاری که نیومدی میگی چرب ترش کن! این کار حساب کتاب داره. برا منم توفیری نداره! میخوای تو باشی، میخوای این-به مشدی خانوم اشاره کرد- یا یکی از اون کـون گنده هایی که نشستن بیرون! همه برا من یه طورن…
مشدی خانوم گفت: آبجیم راس میگه. همه را با یه چشم میبینه…
این حرف که از دهنش دراومد پیرزن عصبانی تر شد و گفت: کور خودتی گیس بریده! قباحت داره! با همین عصا بزنم دستت شق بمونه؟ سر چی چشمم همچین شد؟ هان؟ خودت بگو! جلوی غریبه حالا بعد از این همه سال داری باز زخم کهنه رو نیشتر میزنی؟ اومدی اینجا باز به بهونه ی این زنک عقده خالی کنی؟ تو که حرفو زدی تموم و کمال بگو!
مشدی خانوم چشاش گشاد شده بود و سرخی صورتش زیر نور زرد چراغ کرد سوز پیدا بود. گفت: عقلت پاره سنگ ورداشته؟ پیر شدی خرفتم شدی؟ من یه چیز دیگه گفتم، تو چرا یهو به خود گرفتی؟ خوبیت نداره جلو این زن حاجی!
حالیم نشد چرا این دوتا زن با این سن و سالشون یهو مث سگ و شغال افتادن به جون هم! گفتم: ننه، مشدی خانوم منظوری نداشت. خون خودتو کثیف نکن. راسیاتش منم عجله دارم. یهو شوورم برسه ببینه نیستم اونوقت….
گفت: یه دقیقه زبون به سق بچسبون تو یکی بایست تکلیفمو با این روشن کنم!
عصاش را زد به زمین و زور زد و از جاش نیمه پاشد و دولا وایساد. رو کرد به مشدی خانوم و گفت: توی ننه سوخته ی چاچولباز با اون شوور پدر سوخته ی سیا سگت اگه سرتون تو کـون هم بود و موش تو کارم ندوونده بودین و دهن لقی نکرده بودین، اون شوور قرمساق من هم نمیزد با چوب که بخوره تو چشمم و کور بشم که حالا بعد از این همه سال و تو این سن بیای برام گاله گشاد کنی و گه خوری کنی و سرکوفت بزنی بهم. تاوونش هم داد پدر سگ. با این کار مخالفت داشت، آخرش هم خودم جادو جنبلش کردم تخته بند شد یه شب!…
مشدی خانوم هرچی عز و جز کرد که من قصدم این نبود و حرفم چیز دیگه ای بود؛ پیرزن گوش نکرد و آخرش هم گفت تا اون تو اتاق باشه کاری واسه من نمیکنه. اولش که پا کرد تو یه کفش که الا و لالله که جفتتون برین بیرون. بعد که دیگه من کلی بهش التماس کردم مشدی خانوم را با عصاش روند از اتاق بیرون و یکم که آروم گرفت گفت….

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…