قسمت ۸۶۵

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۸۶۵ (قسمت هشتصد و شصت و پنج )
join 👉 @niniperarin 📚
مشدی خانوم گفت: دیدیش زن حاجی؟ ماهه این پسر! محجوب، تو دار، دست به خیر!
گفتم: مگه اسمش عباس نیس؟ با این وجناتی که میگی پس چرا بهش میگین گرگ آقا؟ حیف نیس؟
یه سری به نشونه ی تأسف تکون داد و گفت: بچه که بود نه اینکه موهاش این رنگی بود و خودش هم زردنبو، اخلاقش هم تند بود، مث حالا نبود، یه بار نمیدونم کی گفته بود این بچه خیلی آقاس، یهو عباس پریده بود بهش و دستش را گاز گرفته بود، اونم پشت بندش گفته بود ولی مث گرگ میمونه! دیگه این اسم موند روش!
موچولی که زل زده بود تو دهن ننه اش بعد از این حرف یهو پرید دست ننه اش را گاز گرفت. پولهای تو دستش پخش زمین شد. مشدی خانوم یه اردنگی زد در کـون بچه و داد زد: پدر سگ مگه هار شدی؟
موچولی فرز از زیر دست ننه اش در رفت. گفتم: ولش کن خواهر. بچه اس. گفتی گرگ آقا گاز گرفته، اینم خواست تقلید کنه.
حیف نیس تو این سن و سال یه این کارا واداشتینش؟ کسی نمیاد بعد از این زنش بشه!
گفت: هووه. تا این پدرسگ بخواد بزرگ بشه و وقت زن گرفتنش برسه، آیا عالم من زنده باشم!
گفتم: موچولی را نمیگم! منظورم گرگ آقاس! اینکه هر روز با یه زن ببیننش خوبیت نداره. هنوز جوونه. حیفه! مردم چه میدونن چی به چیه. حرف در میارن. فردا خواستگاری هر کی بره میگن با فلانی دیدیمش!
یه حالی نگام کرد، چشماش را نازک کرد و با یه لحنی که اصلا خوشم نیومد گفت: خیلیا براش کیسه دوختن و دام پهن کردن از همینایی که میومدن پیشم که کارشون را حل کنم! دور از جون شما، منظورم به شما نیس. دیگه این گرگ آقا را که میدیدن بیخیال شوور خودشون میشدن! منم آب پاکی را میریختم رو دست همشون و میگفتم که گرگ آقا زن داره! تو هم نگران نباش زن حاجی. زنش از همه چی با خبره!
حرصم گرفت از حرفش. منم چشام را تنگ کردم، یه سری تکون دادم و گفتم: وا! خاک عالم. چه دوره زمونه ای شده. ما یه هوو میخواد بیاد سرمون داریم خودمونو به هر دری میزنیم! اونوقت چطور زن این تحمل میکنه شوورش هر روز کنار یه زن غریبه راه بره؟ صداش در نمیاد؟
گفت: نون و آبشون داره از همین راه در میاد. اگه صداش در بیاد که بایست گشنه بخوابه و کاسه گدایی دست بگیره. شوما نگران این چیزا نباش خواهر! خودشون بهتر از من و تو حالیشونه چکار کنن، چکار نکنن.
موچولی از اون ور حیاط داد زد: ننه، من گشنمه.
مشدی خانوم توپید بهش: کارد بخوره تو شیکمت ننه. اوج درآوردی؟ شبانه روز داره این فکت میجنبه! برو اون کاسه نخودچی کشمش را از تو طاقچه اتاق وردار کوفتت کن. از خونه هم بیرون نرو. من یه تکه پا میرم بیرون و میام.
موچولی دوید تو اتاق. مشدی خانوم گفت: بریم تا خودم هستم پیش آبجیم یه باره اون کارت هم راه بندازم. خودم که باشم لازم نیس بمونی تو نوبت. بعد که برگشتیم دعا را هم میدم بهت!
رفت چادرشو که انداخته بود رو شاخه ی درخت خشک وسط باغچه ورداشت و انداخت رو سرش و راه افتاد. دنبالش رفتم. از خونه که رفتیم بیرون هنوز اون زن و مرد گدا نشسته بودن دم در امومزاده. رفتیم طرف ورودی امومزاده. مردک میخندید و زنک که روبروش نشسته بود با چشماش ما رو دنبال میکرد و بلند بلند مشدی خانوم را نفرین میکرد. مشدی خانوم هیچی نگفت و رفت توی امومزاده. منم به دنبالش….

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…