قسمت ۸۵۹

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۸۵۹ (قسمت هشتصد و پنجاه و نه )
join 👉 @niniperarin 📚
گفتم: الان داغی. میدونم تحملش برات سخته ولی اگه بخوای باهاش دهن به دهن بشی بازی رو باختی. اون دریده تر از این حرفاس. کوتاه نمیاد جلوی تو. بعدش هم خیال کردی برزو خان زنی که هنوز دو سه روز بیشتر نیس گرفته و بهش مزه کرده را بیخیال میشه و طرف تورو میگیره؟ ساده ای! تازه این وسط کاسه کوزه ها سر تو میشکنه و بَده میشی تو چش خان و اونم عزیزتر. راحت تر هم به خواسته ی شومش میرسه. اونوقته که سر را قمی میشکنه و تاوانشو کاشی میده.
کَک را انداخته بودم تو پاچه اش. دیگه آروم و قرار نداشت. هی دور خودش میگشت و حرص میخورد. گفت: تو بگو خاتون. هرچی باشه دنیا دیده تری. بگو بایست چکار کنم؟ موندم مستأصل. میترسم زندگیم از کفم بره. حیا و آبرو ندارن اینطور آدما. معلوم نیس از تو کدوم خلایی یهو سر وا میکنن تو زندگی آدم.
گفتم: ناراحتش نباش سحرگل خانوم. شده مادر شوورت، هووت که نشده اینطوری مث اسفند رو آتیش شدی. اونم نوکش را بچینی، یا دمش را میزاره رو کولشو میره یا حساب کار میاد دستش و سفت میشینه سرجاش و پاش رو از گلیمش درازتر نمیکنه. فقط نبایست بی گدار به آب بزنی.
گفت: به قول خودت داغم الان. عقلم به جایی قد نمیده. تو بگو.
گفتم: چندتا کاره بهت میگم بایست باهم بکنی. شاید با یکیش هم به مقصود برسی اما کار از محکم کاری عیب نمیکنه. اول اینکه یه دعا نویس سراغ دارم. میبرمت پیشش که هم برات سرکتاب وا کنه هم دعا بده که از شرّ این هند جگر خوار در امون باشی و آسیبی به خودت و بچه هات نزنه خدای نکرده! دیّم اینکه بپا میزارم خودم دم عمارت که هر وقت اون مردکی که گفتم با این سر و سری داره پیداش شد خبر بده که پته اش را جلوی خسروخان بریزی رو آب و دستش را رو کنی! سیّم اینکه یه نفر سراغ دارم تو محله ی جهودها که جادوش خیلی مجربه! یه چیزی میگم برات بده که به هفته نکشیده از چشم برزو خان بیوفته و خودش ردش کنه بره خونه ی آقاش! نهایت هر کدوم کارگر نیوفتاد دیگه خیالت تخته که اون یکیش عمل میکنه! شب هم دیگه سرت رو راحت رو بالش میزاری. لازم هم نیست که از فردا فکر و خیال به سرت بزنه و هر روز بخوای کشیک زنک را بدی ببینی شکمش بالا اومده یا نه؟! یه میراث خور دیگه هم به غیر از خسرو قراره برای برزو خان پس بندازه یا نه!! ایشالا دیگه اصلا به اونجاها نمیکشه! هفته نشده ده روز، اینم رفته خونه ی آقاش!
یکی زد تو سرش و دستش را گذاشت رو پیشونیش و گفت: به اینش دیگه فکر نکرده بودم خاتون. ایشالا که سر زا بره اگه همچین بلایی بخواد سر من و خسرو نازل کنه. خاک تو سرم شد. همش چند روز رفتم خونه ی آقام به توصیه ی خسرو تا حال و هوای عمارت برگرده به روال سابق. کاش پام قلم شده بود و نرفته بودم. کاش همونایی که برزو خان را گرفته بودن کارشو تموم کرده بودن که نیاد بشه فرشته ی عذاب من! سر پیری رفته زن گرفته که عذاش را بگیره؟ خاک تو سرش کنن…
گفتم: زیادی حرص نخور خانوم شیرت میخشکه! راهشو که گذاشتم جلو پات…
گفت: پاشو! پاشو همین الان بریم دنبال کارایی که گفتی.
گفتم: شوما نمیخواد بیای از راه نرسیده. ممکنه خسرو هم بیاد شک کنه! من میرم پیگیر میشم و وقتی که لازمه خودت هم باشی را بهت خبر میدم که با هم بریم که معطلی نداشته باشه. فقط محض اطمینون بایست زحمت بکشین یکم پول بدین که راضیشون کنم زودتر کار شوما را راه بندازن…
پا شد رفت سر گنجه و سه تا کیسه پول آورد داد دستم. گفت: بگیر. فقط معطل نکن. همین الان برو…
یه چشم گفتم و از اتاق زدم بیرون….

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…