قسمت ۸۵۰

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۸۵۰ (قسمت هشتصد و پنجاه )
join 👉 @niniperarin 📚
شروع کردم بلند بلند با زنجه موره درد و دل کردن که: یا باب الحوائج، به دستهای بریده ات، به مظلومیت برادرت قسم تا حالا هر چی مجلس رفتم و هرجایی روضه به راه بوده نشستم هیچی برای خودم ازت نخواستم. هرچی هم خواستم برای دیگرون بوده…
یهو پیش خودم فکر کردم آقا که مث مردم عادی و غیر نیس، از همه چی اطلاع داره. میدونه کجاها بودم و چه کارا کردم. تو مجلسش هم اگه اومدم سابق این نبوده که برای خودم هیچی نخواسته باشم! درسته که دعا کرده بودم که یا فخری گم و گور بشه یا خان والا به دلش برات بشه که به برزو بگه فخری یکه زاست برو طلاقشو بده و یه زن دیگه بگیر، اونوقت راه واز بشه و برزو بیاد علنا بگه که من زنشم! اما در واقع این دعاها در حق خودم بود!
روم نشد اینا را بلند به زبون بیارم. تو دلم گفتم: آقا خودت میدونی که این خواسته هایی که داشتم بیشتر به خاطر بقیه بوده نه شخص خودم، نفع دیگرون بیشتر بوده، سر همینه که اینا را نمیزارم پا حساب خودم! اگه یه نظری به این کلفت بیچاره کرده بودی، حالا یا خورشید زنده بود، یا خسرو اینطوری که هست بار نیومده بود!!
شروع کردم باز به گریه و زاری و بلند گفتم: اما میدونی آقا، اینبار اومدم فقط محض خاطر خودم، که دیگه طاقتم طاق شده و صبرم تموم! آخه تا کی دندون سر جیگر بزارم که اون مرتیکه هر بار بره سرم هوو بیاره و من دم نزنم؟ چرا گذاشتی بره زن جوون بگیره و سنگ جلو پاش ننداختی؟ اونم با اون سر و سری که اون دوتا که خودت میدونی با هم دارن! آخه این انصافه؟
زنی که بغل دستم بود یهو زد بهم و گفت: ایشالا که حاجتت روا بشه خواهر. ولی کفر نگو. همین که اینجا نشستی آقا خواسته و طلبیده.
همونطور که تو روم را گرفته بودم گفتم: قربونش برم. میدونم. ولی چکار کنم خواهر که ذله شدم. خواستم زندگیم به راه بشه شدم زنش، ولی از اون روز بگی یه آب خوش از گلوم رفته پایین، نرفته.
گفت: حالا رفته سرت هوو آورده؟
گفتم: آره. یکی را گرفته جای دخترشه. میدونم یارو میشنگیده، ولی نمیتونم حرفی به شوورم بزنم. زیر بار نمیره.
گفت: خب اینکه دیگه عزا نداره خواهر. این گره های کوچیک که به دست خود آدم واز میشه که دیگه نبایست زحمتشو بندازی گردن آقا. میدونی چقدر حاجتهای مهمتر دارن این مردم؟
گفتم: خیال میکنی کوچیکه. برای من بزرگه. زندگیم شده برزخ….
گفت: اونی که درد بی درمون گرفته و به امید اومده اینجا واجب تره یا هووی تو؟ بزار مجلس خلاص بشه خودم راهشو میزارم جلو پات! بیخودم خودتو عذاب نده. گره ای که با دست وا میشه را که با دندون وا نمیکنن…
باورم نمیشد خواهر. دیدم جدی جدی آقا یه راه گذاشت جلوی پام. نشستم تا مجلس تموم بشه. ولی سر اینکه کسی شک نکنه باز بلند بلند اشک ریختم…

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…