قسمت ۸۴۴

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۸۴۴ (قسمت هشتصد و چهل و چهار )
join 👉 @niniperarin 📚
خسرو براق شد بهم و با چشمهای دریده اومد جلو و گفت: گفتم که حالت خوش نیس! حرفاتو میزارم کم اون. ولی هر چیزی حد و اندازه ای داره. میخوای از سرت وا کنی و اشتباهت را بندازی گردن بقیه و خودتو سبک کنی، حرفی نیس. ولی اجازه نمیدم دیگه زورکی خودتو بزاری جای ننه فخریم. هیچکی مث اون نمیشه! ماه بود. دلخوری داشتم از دستش، جوون بودم، حالیم نمیشد ننه یعنی چی. وقتی که رفت و دیگه دیدم نیس تازه فهمیدم یتیم بودن یعنی چی. خورشید میگفت گه گاه که اگه آقام بود برام فلان میکرد و بیصار! حالیم نمیشد حرفشو. بعد که ننه فخری رفت تازه حالشو فهمیدم. ولی خب هرچی بود ننه ام بود. آقام دقّش داد، خودم حالیمه. حالا هم میخونم تو حرفاشو چشماش که پشیمونه! به هر حال خان که باشی بعضی کارا را مجبوری بکنی. تو هم جای دیگه این حرفو نزن! عزتت زیاد نمیشه با این کارا دایه. فقط دومن خودتو لکه دار میکنی!
این همه سال دندون سر جیگر گذاشتم و نگفتم بهش که ضربه ای از این بابت نخوره، یا میون اون و آقاش شکرآب نشه، ولی حالا داشتم میدیدم که کار از کار گذشته. تازه یه زخمی رو دلم گذاشت. فخری را ننه اش میدونست و منو نه. تا حالا خیال میکردم شبی که زاییدمش برزو ازم دزدیدش، ولی حالا که سرحساب شده بودم میدیدم که دزد اصلی اون فخری چسان فسانی بوده. بچه ی خودم باورش نمی اومد که ننه اشم! این دیفالی بود که خشت اولش را کج گذاشته بود اون برزوی بی پدر و دیفالی که روبروم وایساده بود کج شده بود. به وقتش نگفتم، حالا حتی اگه جار هم میزدم کسی قبول نمیکرد. وقتی خسرو انگ بی ناموسی بهم بزنه، بقیه اگه بشنفن چی میگن؟
گفتم: تو راست میگی ننه! حالم خوش نیس. به آقات هم نمیخواد بگی. نمیدونم این روزا چم شده! شاید نه اینکه خودم پستون دهنت گذاشتم و بزرگت کردم، خیال کردم که خودمم زاییدمت. نه، تو بچه ی من نیسی! خواب دیدم حتمی! همونطور که خواب دیدم آقات منو نشوند سر سفره ی عقد و خطبه را که خوندن من گفتم بله! همونطور که خواب دیدم با دختر جمشید خان امتحان الدوله ریخته بودی رو هم و باهاش زد و بند کرده بودی و بسته بودیش به ریش آقات! همونطور که خواب دیدم یکی تو خونه ی خودم حبسم کرد و نگذاشت بیام تو مراسم امروز!
دستها و پاهام را بهش نشون دادم. گفتم: میبینی کبودیا را؟ حتی اینها را هم تو خواب دیده بودم که وقتی تقلا میکردم خودمو از تو حبس در بیارم اینطور شده!
تو و آقات و توران آغا هم مث همین کبودیایین. هستین، دیده میشین، درد دارین برای آدم، ولی باز میگم خوابه همش…
از عصبانیت سرخ شده بود ، درست مث برزو. گفت…

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…