قسمت ۸۳۴

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۸۳۴ (قسمت هشتصد و سی و چهار )
join 👉 @niniperarin 📚
دیدم موندن فایده نداره. آروم راهمو کشیدم برم که یهو برزو از پشت سر صدام کرد: رسیدن به خیر خاتون! قدم رنجه کردین! دیشب پی ات میگشتم، امروز پیدات شده!
برگشتم. اومده بود از اتاق بیرون و در را بسته بود. دهنم خشک شده بود، ولی نبایست وا میدادم. یه سر و گردن براش اومدم و گفتم: اُغر به خیر! چپ نمیگی خان؟ نکنه یه چیزی هم بدهکار شدم؟ از دیشب تا حالا از بس وجب به وجب دنبال شوورم گشتم پاهام پینه بسته! البته حقمه. عروس زورکی، دوماد فراری هم میخواد! حیف که دیر جنبیدم ملتفت نشدم اون دختره ی دگوری کی فلنگو بست، وگرنه خودم پاشو قلم میکردم و اون نی اش که برای دل واشدنش بهونه کرد بزنه را هل میدادم تو حلقومش و با یخ و ترشی میشوندمش کنار دستت، که مایه ی دل شکستنم نشه! بلکه هوویی که میاری سرم کاری بکنه که قدرم بیاد دستت!
اخمهاش را کشید تو هم. اومد جلو و یواش ولی عصبانی یه طوری که صداش نره بالا گفت: دیشب زدی به چاک، حالا دو قورت و نیمت هم باقیه؟ کدوم گوری بودی؟ نگفتم بمون تو اتاق تا برگردم؟ رفتی با اون گیین بی آبرو دست به یکی کنی و فراریش بدی؟ اون دیوث ناموس دزدی که باهاش بوده کیه؟ کجا رفتن؟ نگو نمیدونم که غیر از تو کسی سوسه نمیومد تو این کار! بگی میبخشمت، نگی حسابت با کرام الکاتبینه! اونوقت خدا به دادت برسه از غضب من!
توپیدم بهش: اگه تا حالا هیچی نگفتم محض آبروت بوده! محض اینکه بچه ام از یه یلا قبایی مث سحرگل، طعنه و کنایه نشنفه. اگر نه تا حالا صدباره همه جا جار زده بودم که من کی ام و بچه ام کیه و چه بلایی سر دخترت آوردی! الان هم خواستم بیام تو پنج دری دیدم سرخر داری، آبروت را نگه داشتم! بعد از این همه سال لباس عروس تن من کردی و فرستادیم تو حجله و باز چشمت پی اون دختره اس! نگو نه، که میدونم دیشب منو ول کردی و رفتی سراغ اون زنک. حیف که ندیدمش و دستم بهش نمیرسه، ولی اگه ببینمش و پیداش کنم اول از همه روشنش میکنم که شده هووی من! مث الان که میخوام پا بزارم رو همه چی و جار بزنم که عالم و آدم بشنفن که یه عمری زنت بودم و لاپوشونی کردی! که اون چند پارچه آبادی که شیربهای اون گلین ولدالچموش دادی به آبجیش که حتی پستون دهنش نگذاشته، حق من بوده که داری حاتم بخشی میکنی و من مث کلفتا بایست تو امارتت کُلُفت گنده از عروست بشنفم و کـون نوه هاتو بشورم. حتمی میخوای….
دوید جلو و محکم در دهنم را گرفت و گفت: هیسسس! باز یه حرف شنفتی شروع کردی پشت هم اراجیف ردیف کردن؟ کوری اون دوتا الدنگ نشستن تو اتاق و گوش به زنگن که یه موردی پیدا کنن که سرم خراب بشن؟ حالا وقت این حرفاس؟ میخواستم مطمئن بشم که تو همدست اون گیین بی پدر نبودی که شدم! ظنم به یکی دیگه بود که همدستی کرده باهاشون که الان مطمئن شدم! اول اون دوتا را گیر میارم بعد اینو ادبش میکنم…
دستش را از در دهنم ورداشت و گفت: حالا هم برو خودتو آماده کن! ملتی که دیشب اومدن خوردن، امروز میان پس بدن تو پاتختی! آماده شو تا بهت بگم بایست چکار کنی! من میرم سراغ این دوتا زالو، ردشون که کردم خودم میام پیشت. بدو وقت تنگه، وا نستا…
بعد هم یکی زد به پشتم و زورکی فرستادم طرف اتاقی که دیشب توش بزک کرده بودم. خودش هم رفت سراغ قلی خان و ننه موسی…
اگه میرفتم تو پاتختی، دیگه مجبور بود به همه نشونم بده! رفتم که آماده بشم…

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…