قسمت ۸۳۱

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!

دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۸۳۱ (قسمت هشتصد و سی و یک )
join 👉 @niniperarin 📚
مونده بودم جوابش را چی بدم…
امارت که رسیدم آفتاب نیمه بالا اومده بود و رفت و اومدی به چشم نمی اومد. مسلم دربون دستش آویزون گردنش بود و با سر و روی کبود عنق نشسته بود دم در. چشمش بهم که افتاد رنگش شد مث لبو. از روی چهارپایه اش بلند شد و گفت: معلوم هست کدوم گوری رفتی؟ چشمت ور نداشت خان زهرش را بالاخره بهم نریزه؟ هر خری میره و میاد من بایست جواب و تاوون پس بدم؟
گفتم: هششش. دور ورداشتی. چه غلطی کردی باز دستت را آویزون گردنت کردن، حالا مث سگ هار پاچه میگیری؟
کارد میزدی خونش در نمی اومد. گفت: خان گفته دوتا از این خونه رفتن بیرون، که یکیش تو بودی. اون یکی را نمیدونم چه خری بوده. گفتم من ندیدم کسی رفته باشه بیرون. سر همین زد دستمو ناکار کرد. حالا این وقت داری عنر عنر برمیگردی و طلبکارم هستی. محض خاطر تو دست منو ناکار کرد، خودتو ببینه آدمت میکنه، اونوقت ببینم بازم زبون درازی میکنی یا نه.
هول انداخت تو دلم. میدونستم خان یه خوابی برام دیده. گفتم حالا که قراره یه بلایی سرم بیاره بزار دق دلیم را سر این مرتیکه زبون دراز خالی کنم که دیگه این یه غازی نخواد برام دور ورداره. یه چوب اونجا افتاده بود. ورداشتم و کوفتم رو همون دستش که آویزون گردنش بود. آخ و وایش رفت به آسمون.
گفتم: خان اگه هم حرفی میزنه خانِ. میتونه. ولی دفعه ی دیگه تو یکی برای من خط و نشون بکشی زبونت را میکنم تو ماتهتت…
بعدش هم رفتم طرف امارت. گفتم هرچه بادا باد. یا رومی رومی یا زنگی زنگی. به خودم دلداری دادم خواهر که بتونم باهاش رو تو رو بشم، ولی راستش هرچی پیش میرفتم پاهام سست تر میشد.
رسیدم دم پنج دری. صدای برزو داشت میومد. سرک کشیدم از لای در که به اندازه چهار انگشت واز بود، قلی خان و ننه ی موسی یا توپ پر نشسته بودن و برزو اینور و اونور میرفت جلوشون و خط و نشون میکشید. انگار قضیه برعکس شده بود. حتمی اینها تا اومده بودن و اوضاع خان را دیده بودن دست را تو رفته بودن و کوتاه اومده بودن. برزو گفت: کافیه خودم به شخصه برم پیش اعلی حضرت و بگم این وسط با آبروی من بازی شده. دختری را به ریشم بستین که جلد نبوده. بی ناموسی کرده، با غریبه در رفته! میدونین چی میشه؟ زن شوور دار با مرد غریبه در رفته. قسم میخورم که شماها خبر داشتین و این بلا را به سر من آوردین. همه ی شهر را خبر کردم که این دختره شده زن من! با آبروم بازی کردین. مفت نمیگذرم از این قضیه …
قلی خان گفت…
🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…