قسمت ۸۲۵

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۸۲۵ (قسمت هشتصد و بیست و پنج )
join 👉 @niniperarin 📚
… در گوش برزو خان آروم گفت: خان والا، خسروخان برگشته…
یهو دلم ریخت خواهر. آشوب شدم. اگه خسرو گلین را برگردونده باشه؟ اگه بیاد وسط مجلس بخواد منو بلند کنه و اون زنیکه را بنشونه جای من؟ آبروم میرفت و میشدم مضحکه ی دست کوچیک و بزرگ. حکایتم میپیچید تو شهر و دیگه تو روی هیچکی نمیتونستم نگاه کنم و از هر چی روضه بود پام بریده میشد! اصلا اگه خسرو منو تو لباس عروس کنار آقاش میدید حتمی یه شری راه مینداخت و باز باهام چپ می افتاد!…
خودمو یکم جمع و جور کردم و گفتم چه فکرایی میکنی زن. برزو خان محض آبروی خودش هم شده باشه نمیزاره این اتفاق بیوفته. اونم حالا، سر به زنگاه. ولی اگه گلین برگشته باشه چی؟ کی ملتفت میشه اونی که تو عروسی بله را گفته و کنار خان نشسته من بودم؟ از وقتی که پام را تو مجلس گذاشتم مترصد این بودم که یه طوری این لچک و روبندی که انداخته بودن رو سرم را به یه بهونه ای پس کنم. ولی خان سفت و رفت همش نشسته بود کنارم و تکون نخورده بود. منم راستش جرأت اینکه بخوام این کارو بکنم را جلوی برزو نداشتم. اگه یه لحظه پاش را میگذاشت از مجلس بیرون و دیگه چشمش بهم نبود میتونستم روبندم را پس کنم و بعد هم یه بهونه جور کنم که دست من نبوده و مثلا فلان کس اومده رد بشه سنجاقش گرفته بهم و روم را پس کرده!
بهترین وقتش هم همین حالا بود که وقتی میره سراغ خسرو که چند و چون کار را ازش در بیاره و ببینه چی شده، منم یکی این زنهای مجلس را صدا کنم که یه قلپ آب بده دستم. بعد هم تندی روم را پس کنم. یکی دو تا از این خاله خانباجیها هم که میدیدن بس بود. که مطمئن بودم اون لحظه کل مجلس زنونه چشمشون به منه و سر فضولی و اینکه میخوان بدونن عروس برزو خان چه شکلیه، کسی نیست که این آب خوردن منو وا بندازه و نبینه! همین یه قلپ آب کفایت میکرد.
منتظر شدم که برزو تکونی بخوره و از جاش پا شه. از زیر این پارچه ی سفیدی که انداخته بود رو صورتم هم چیزی درست پیدا نبود. فقط از پایینش تنها جایی که قابل رویت بود کف زمین بود! هرچی صبر کردم دیدم برزو از جاش تکون نمیخوره! باید دیگه تا الان میرفت. هرچی بیشتر میگذشت قلبم تندتر میزد. صورتم عرق کرده بود و حس میکردم شره های عرق داره بزکم را با خودش میشوره! یکم خودمو دلداری دادم و گفتم بهتره بد به دلم راه ندم. هرچی باشه عروسیمه امشب! ولی فایده نداشت. دیگه طاقت نیاوردم. دلمو زدم به دریا و اون دستم که چفت برزو خان نبود را آروم آوردم بالا و یه طوری که کسی ملتفت نشه پته ی روبنده را گرفتم و یه ذره از روی صورتم پس کردم.
دیدم خسرو درست روبروم اونطرف تو مجلس مردونه نشسته و با اخمهای گره کرده دست به سینه زل زده به منو برزو خان. برزو یه تکونی خورد و خسرو از جاش پا شد. انگار بهش اشاره کرده بود، خسرو پیش اومد و دولا شد و سرش را آورد جلو. برزو گفت: سر و ته مجلس را هم بیار و مردمو روونه کن که برن. تا اینها نرن نمیتونم بیام سراغش…
خسرو یه بله گفت و رفت. برزو تصمیم نداشت تا همه نرفتن از جاش تکون بخوره…
🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…