قسمت ۸۱۶

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۸۱۶ (قسمت هشتصد و شانزده )
join 👉 @niniperarin 📚
برزو، عصبانی، رفت و با لگد کوفت تو در. همه مستی از سرشون پرید.
خسرو که مست بود یهو یکه خورد و نگاش افتاد به برزو و بعد هم عقب سرش که من و گلین وایساده بودیم. گفت: آقاجون! خدا رحمتت کنه! شنیده بودم مرده از خونه اش دل نمیکنه! هنوز هیچی نشده خوب حور و پری راه انداختی دنبال خودت؟ نکنه قید ننه فخری را تو اون دنیا هم زدی؟
برزو تا بناگوشش سرخ شده بود. رفت یقیه ی خسرو را گرفت و گفت: پدر سوخته! هنوز بی پدر نشدی که سور و سات راه انداختی و یه مشت عاطل و باطل را گرد کردی تو این دنگال دور خودت و به سلامتی خان والا شدنت داری کوفت میکنی! این بود وصیت من؟ پول حلوا و قیمه که گفتم خیرات کنی برای مستحق را دادی بالای عرق سگی و مستی این مگسها؟ ببین دلمو به کی خوش کردم! خیر سرم پسرمه! خاک برسرم…
در گوش گلین که از دیدن امارت و اون همه آدم مست و خسرو جا خورده بود گفتم: خیالیت نباشه شهربانو! اینجا، این چیزا رواله! من بدبخت عادتم دارم به این قضایا! سخته ولی بایست تحمل کرد! علی السویه میشه بعد از یه مدت. باز خوشا به حال تو که چند روزی بیشتر اینجا مهمون نیستی. بالاخره اون آلان پیداش میشه و خلاصت میکنه! من بیچاره ام که بایست یه عمر اینا را تحمل کنم…
گلین باز از اون نگاهها تحویلم داد و یه نگاه انداخت به دور و برش. جمعیت تو پنج دری نصف شده بود. اونایی که حواسشون جمع تر بود از گوشه کنار زده بودن به چاک. خسرو با چشمهای خمار سرخش خیره مونده بود تو صورت برزو. دستش را آورد بالا و آروم کشید رو صورت برزو خان. گفت: فکر نمیکردم روحت اینقدر زور داشته باشه برزو خان!
برزو یه کشیده خوابوند تو گوش خسرو. گفت: اینو زدم که مستیت بپره. مابقیش باشه واسه وقتی عقلت سر جا بود…
بعد هم عربده کشید: گورتونو گم کنین بیرون از اینجا!
تتمه ی اونهایی که مونده بودن هم تو یه چشم به هم زدن خودونو از تو اتاق گم و گور کردن. برزو اومد طرف ما. رو کرد به گلین و گفت: پسرمه! این بی بته گیریش از شیرشه! اگرنه قرار نبود وقت ورودت، شب اولی اینطور بشه.
گلین برای اولین بار یه پوسخندی نقش بست روی صورتش و اون لبهای غنچه اش وا شد.
برزو دست گلین را گرفت و دنبال خودش کشید: بریم شهربانو….
نرفته باز برگشت و در گوشم گفت: بمون این پسر ناخلفت را جمع کن تا ندادم همین نصف شبی فلکش کنن!
همین که از اتاق پاش را گذاشت بیرون دیگه طاقت نیاوردم خواهر. داد زدم: ذاتش بی ذاته، مث خود بی….
چشمم افتاد به خسرو. حرفم را خوردم. گفت: ننه حلیمه! آقام این حوری را از بهشت آورده؟
گفتم: نه ننه! از تو خود جهنم آوردش. جادوگره…
فرداش صبح علی الطلوع هنوز تو خواب و بیداری بودم که یهو…

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…