قسمت ۸۱۱

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۸۱۱ (قسمت هشتصد و یازده )
join 👉 @niniperarin 📚
من و برزو فقط نگاش میکردیم….
چند دقیقه ای همونطور نشسته بود سر جاش و به سیاق ننه ی موسی که برا پسرش عذا داری میکرد، شروع کرد به گیسش چنگ انداختن و پنجه تو روش کشیدن.
اولش دلم حال اومد. دیدم نه امیدی دیگه دارم که آلان سر راهمون سبز بشه نه گردنه گیر نصیبمون شد که تازه عروس را پیشکششون کنیم و جونمون را خلاص! تو دلم میگفتم خوب چنگ کن، محکم خش بنداز تو صورتت، جیغ نزن! همچین عربده بکش که صدات ببرّه! میدونستم با هر یه پنجه ای که تو روش میکشه بیشتر از سکه میوفته، این زن مال و جمال و کمال را باهم داشت، بلکه اینطور از چشم برزو هم می افتاد!
ولی چند دقیقه ای که گذشت خواهر دلم سوخت. برزو هم همینطور. خواست از اسب پیاده بشه و بره سراغش. نگذاشتم! گفتم خودم میرم. همینم مونده بود بخواد بره بغلش کنه و دلداریش بده! اونوقت همونجا وسط بیابون گاوم زاییده بود دیگه!!
این شد که دیگه خودمو بدبختیمو و اینکه بعدا چه به سرم میاد رو یادم رفت. فرز از اسب پیاده شدم و رفتم سراغ گلین. با اکراه بغلش کردم و گفتم سرتو بزار رو شونه ام آبجی و هرچقدر دل تنگت میخواد زار بزن. ولی اینو بدون دنیا دو روزه! وفا نداره به هیچکی. زن و مرد و خان و رعیت هم نمیشناسه! یکیش خود من! اون روزی که اومدم تو خونه ی این برزو خان و …
یهو برزو شروع کرد سرفه کردن و اهن و اوهون کردن و تا نگاش کردم بهم چشم غره رفت! گفت: خیلی طولانیش نکن خاتون. درد و دلت باشه واسه شب سمور! بلندش کن بریم.
بعد هم خطاب به گلین که حالا سرش را گذاشته بود رو شونه ی من و انگار تنها جای دنیا را گیر آورده بود برای پناه بردن گفت: تو هم غصه نخور گلین خانوم!
گلین خانمش را یه طوری گفت. انگار تو دهنش نمیچرخید. نزدیک بود میون اون غوغا خنده ام بگیره از طرز ادا کردنش. ” گیین خانم!” خودش هم این مسئله را فهمید.
مکثی کرد و ادامه داد: خودم میدم یه خیرات حسابی شب جمعه بدن برای اون مرحوم به نیابت از خودت گیین خانم!!
باز هم نتونست! گلین صدای گریه اش فرو کش کرد. من هم بودم و کسی که قراره شوورم باشه اسمم را اینطور صدا کنه بهم برمیخورد. حتمی داشت پیش خودش میگفت اون خدابیامرز به چه وجاهتی میگفت گلین و این مردک به چه فضاحت!
برزو به رو نیاورد و ادامه داد: اصلا اگه خواستی این حلیمه هم رفاقت روضه ای زیاد داره. میدیم یه روضه هم بگیرن که مدیون میت نشی…
اسم میت که اومد گلین هق هقش بیشتر شد. چشم غره رفتم به برزو. گفتم: پاشو آبجی. شگون نداره. روز عروسیت و این همه اشک؟ بد یمنی میاره. وخی بریم برسیم امارت خان! حتم دارم اونجا را که ببینی دلت وا میشه و غصه یادت میره.
سرش را بلند کرد از رو شونه ام و خیره شد تو چشمام. غمی توی چشماش بود که تا حالا تو هیچ چشمی ندیده بودم. باز زد زیر گریه و نی را بغل کرد…
برزو گفت: عجب گیریم کردیم وسط این بیابون. میخوای بری سر کوه یه فاتحه بخونی سر قبرش؟ دلت راضی میشه؟ اونوقت رضایت میدی بریم پی زندگیمون؟
گریه اش بند اومد. سرش را باز بلند کرد از رو شونه ام و نگاهی به جفتمون کرد و سرش را به نشونه ی تایید تکون داد….

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…