قسمت ۷۹۱

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۷۹۱ (قسمت هفتصد و نود ویک )
join 👉 @niniperarin 📚
سبیلش را تاب داد و رفت از چادر بیرون.
تفنگش را قایم از کمر تو دستش گرفت و گفت: نامرد نداریم اینجا لوطی. همه مَردن. حتی زن و بچه ها! درسته دشت و دمنه، ولی میبینی که چادر به پا کردیم، خونه اس، خونه ی آدم هم حرمت داره، حتی اگه غریبه اس. خوش ندارم تو خونه ام کسی عربده بکشه. من برزو خان ام، پسر خان والا. حضرتعالی؟
طرف یه دستی به سبیل حنا بسته اش کشید و اسبش را آروم کرد. کلاه نمدی تخم مرغیش را با لوله ی تفنگش یکم بالا داد و گفت: پس خانی؟ ادعا داری!
برزو سینه اش را ستبر کرد و سرش را بالا گرفت و گفت: خان ام، ولی ادعایی ندارم! ادعا مال اونیه که چیزی تو چنته نداره…
مرد گفت: حکما چیزی تو چنته نداشتی که آدم دزدیدی! خوب گوشاتو وا کن. خان این ایل و این بیابون منم. از ازل اینجا بودیم، پشت به پشت. نه مث شما برای عیش و نوش. ییلاق اینور بودیم و قشلاق جای دیگه.
اشاره کرد یکی از آدمهاش اومد جلو، یه پسر بچه نشونده بود ترک اسبش. اشاره کرد به پسر و گفت: بچه سر کوه نشسته بوده، دیده که موسی را انداختین رو اسب و فی الفور زدین به چاک. کی اجیرتون کرده؟ همه میدونن موسی، بچه ی برادر مرحومم واسه ی من مث پسرمه! هر کی پشتته، دشمن منه. پس تو هم فرقی نداری با اون. یا به زبون خوش ولش میکنی و میاریش، یا…
خان گفت: خط و نشون نکش مرد. حرمت خودت و سبیلت را نگه دار جلوی آدمهات که دود دادنش برام مث آب خوردنه! حرف زدی، سوال کردی، وایسا جوابتو بشنو، خط و نشون کشیدنت واسه ی چیه؟
خسرو که تو چادر اونور من کمین کرده بود و از درز کمرکش چادر اوضاع را میپایید تفنگش را آورد بالا. فهمیدم قصدش چیه. میخواست از درز میون چادر طرف را نشونه بره…
گفتم: نکن خسرو خان. همین جنازه که اینجاس بسه. اگه تیر در کنی، آشوب میشه، خون به پا میشه، من به جهنم، زن و بچه ات و آقات مرحوم میشن قبل از خودت.
تفنگش را آورد پایین و چندک زد کنار چادر.
برزو رو به طرف کرد و گفت: سر جنگ نداریم با کسی، درسته این دشت شماس و ما هم مهمون ناخونده، ولی اینجا چادر منه و تو هم مهمونی تو چادر من، مهمون هم حبیب خداست و حرمتش واجب. بیا پایین از اسبت، بشینیم رو به روی هم، یه قلیون بکشیم دو کلوم حرف مردونه بزنیم! شکار هم زدیم، گوشت هم هست به اندازه. میگم کباب کنن ، مردات هم مهمون ما. عناد نداریم با کسی. بیا بشین تا بگم موسی کجاس!!
مرد یه نگاهی به برزو کرد و یه نگاهی به آدمهاش. پرید از اسبش پایین و گفت: بیاین پایین. دعوتیم!
اومد جلو و تفنگش را حمایل کرد و گفت: من همون قلیون را میکشم. چیزی نمیخورم که نمک گیر بشم…

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…