🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۷۸۰ (قسمت هفتصد و هشتاد )
join 👉 @niniperarin 📚
وگرنه دیگه شبها رنگ شوورتو تو اتاقت نمیبینی…
تو همون نصفه صورتش که سیرابی روش نبود، میشد خوند که داره دو به شک میشه. یکم این دل اون دل کرد و خودخوری بعد هم اونی که اومده بود نوک زبونش را آورد به زبون و گفت: ببینم کل مریم حالا مطمئنی هوو بیاد سرم اینطورایی میشه که گفتی؟ از کجا معلوم اونی که میخواد زن عباس بشه اینقدرا سرتق و خود رأی باشه؟ بلکه هم رفت یه بچه سال را گرفت! اون که دیگه نمیتونه بهم زور بگه. گمونم هوو بیاد سرم، بعضِ اینه که شوورم بره و سرم بمونه بی سامون!
نفسم را قایم دادم بیرون و گفتم: علی اویار نیستی. بیخود فقط وقت مارو گرفتی از صبح. اونوقت تا حالا دارم یاسین به گوشش میخونم. همین شووری که داری اینقد سنگشو به سینه میزنی، دور از جونت فردا اینجا بیوفتی بمیری هفت قدمم پشت تابوتت گز نمیکنه محض رضای خدا! حالا هی بشین اینجا بگو شوورم عباس…
شاباجی گفت: همینو بگو خواهر. خدا خرو شناخت و شاخش نداد. خوبه شوورش شاگرد سورچیه و اسمش هم عباس. اگه خود سورچی یا استرباشی بود دیگه چکار میکرد براش!
بعد هم با انگشت اشاره کرد به ننه جواد و گفت: از من به تو نصیحت، اولش که دیدم میخواستم بهت بگم، ولی هنوزم دیر نیس! شووری که اسمش عباس باشه و چشاش انگوری شوور بشو نیس برات! یه چیزی میگم یه چیزی میشنفی، همین امروزم شفا بگیری و بری تو اون قوطی کبریت شکسته ای که برات ساخته و اسمشو گذاشته خونه، بازم توفیری تو پیشونی نوشتت نداره! فرداش میره هوو میاره سرت! اون چشاش هیزه که انگوریه، مرض تو شده بهونه اش و دو افتاده به دستش…
منم با سر شاباجی را تأیید کردم! ننه جواد دیگه نفسش داشت تند میرفت و میومد!
حلیمه گفت: دارا و ندار نداره خواهر! شوور شووره! دیگه بالاتر از شوور من نبوده که! هم خان و ارباب باشه و هم دارا. ولی چیشد عاقبت؟
رو کرد به ننه جواد و گفت: هوو فقط خود دسته هونگش که تنها نیس! عقبه داره. ننه اش هس، خواهر و عمه و خاله اش هستن، نوک اونا را هم بچینی، فردای روز فقط ببچه نمیزاد که، هر یه بچه اش برات میشه یه هوو. آخرش هم سر پیری یا میزارنت وسط کوچه به گدایی، یا میارنت همینجا قاطی یه مشت جذامی…
گفتم: حالا درسته شوور این خاتون خان بوده! ولی شوور ما هم دست کمی نداشته! خانی بوده واسه خودش. منم خیال نکنی در به در بودم، نه! اتفاقا شوگلی شوورمم بودم! چه اون علی خدابیامرز که ایشالا گوشش به خاکش باشه، چه حاج رضا چه میرزا…
حلیمه یه نگاهی بهم کرد و گفت: ماشالله! میومدن هیر و ویر قلمتراش بیار ابرومو بگیر! نگفته بودی خواهر! هر سه تا را با هم شوور کردی یا تک تک؟!
بعد هم یه خنده ی موذی نقش بست رو صورتش. گفتم: والا قاموس ما فرق داره با شوما! اگه برای شوما این رقمی کاره!! واسه ی ما عاره!!
خودم مشایعتش کردم اون علی خدا بیامرز رو. تابوتش صاف میرفت…
در دهنش دوخته شد و رنگش شد مث لبو پخته!
شاباجی گفت: لااله الا الله! مرافعه نکنین حالا شما دوتا!
بعد رو کرد به ننه جواد و گفت: نَقل اینکه میگم این چشم انگوریا همه هیزن، مثالش شوور خود من! اومد آبجیم را بگیره چشمش لب حوض افتاد به من، چشمش را گرفتمو منو گرفت! آبجیمون سرش موند بی کلاه بنده خدا! اگرنه حالا لابد جای من آباجی خانومم اینجا بود! خدا رحمتش کنه…
ننه جواد آب دهنش را قورت داد و یهو چشاش برق زد. گفت: اگه مژی خواهر خودم بشه هووم، اونوقت دیگه این چیزایی که گفتین لازم نیس!…
🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…