قسمت ۷۷۷ و ۷۷۸

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۷۷۷ (قسمت هفتصد و هفتاد و هفت)
join 👉 @niniperarin 📚
گفتم: خوب گوش کن ببین چی میگم ننه جواد. اون شفایی که تو میخوای یه چهل روزی وقت میخواد که بشینم چله نشینی و لابه و التماس به درگاه خدا کنم و لعنت برشیطون! دعای بیوقتی میخواد. الغرض، چون وقتت تنگه فعلا کاری کردم که بتونی کارت رو پیش ببری. بایست کارایی که میگم رو دونه به دونه انجام بدی. ملتفت شدی؟
گفت: هوووم!
گفتم: این سیرابی که کشیدم رو صورتت یکهفته-ده روزی میمونه، ولی بایست شب به شب محتاط، طوریکه صدمه نبینه وقت خواب از رو سرت در بیاری. یه پنبه الکلی میزاری، هرشب خوب تمیزش میکنی، بعد هم با دنبه قشنگ چربش میکنی و میزاری یه گوشه تا نترکه. حلیمه حسابی نمک مالش کرده، به خوردش رفته، زود به بو نمی افته، ولی محض احتیاط گلاب زیادی بزن این چند روز. حواست هم باشه وارو انداختم رو صورتت که صاف باشه، اشتباهی از اونوریش نکنی خیال کنن یه درد بی درمون دیگه گرفتی! حواست هس؟
سرش را تکون داد. حلیمه زیر لب گفت: خدا نصیب هیچ تنابنده ای نکنه!
چشم غره رفتم بهش… زبون به کام کشید و آینه را داد دستم. گرفتم جلوی جواد. زل زده بود به خودش تو آینه. باورش نمی اومد. دهنش وا مونده بود.
گفتم: صبح به صبح هم بزک یادت نره. این چند وقت هم یه اتاق علی حده دست و پا کن برا خودتت که تنها باشی.
بغض افتاد تو گلوش و گفت: دستت درد نکنه کل مریم! اینورم بعض اونورم شد اصلا. ولی اینطور که نمیتونم برم جلو هوو در بیام! گیرم تا چهل روز دیگه هم از روز اولمم بهتر بشم، ولی همین چند روز که گُل کاره بایست از عباس منفک بمونم.چه توفیری داره اینجا بودنم با جذام یا اونجا بودنم با سیراب؟! درت را زدم که وازش کنی، نه خراب!
شاباجی چپ چپ نگام کرد و یه طوری قیافه اش را چپ کرد که یعنی زنک داره حرف حق میزنه. بعد هم پا شد سرقلیونش را ور داشت و گفت: من میرم زغال سرخ کنم! خسته شدم دیروز تا حالا!
پاشد و رفت. حلیمه محض خود شیرینی گفت: به دلت بد راه نده، حتمی یه حکمتی تو کار کل مریم بوده! بیخود که نیس این همه زحمتی که گردنمون انداخت! بعدش هم هیچ بندی از پیش خدا نبُرّه. گاسم روز سیّمی که کل مریم چله نشست، شب که سیرابی را ورداشتی، دیدی شفا پیدا کردی. برای خدا که کاری نداره!
صدام را صاف کردم و گفتم: اون که جای خودش، ولی مگه نشنفتی؟ از تو حرکت، از خدا برکت! هر چیزی یه مقدماتی داره. من اینور دعا میکنم، تو هم اونور کاری که میگم رو میکنی، ایشالا، هم شفا میگیری؛ هم بلای هوو از سرت دور میشه! اگه نکنی بایست پی جوال رفتن با هوو را به تنت بمالی….
گفت: دستم به دومنت کل مریم. هر چی شما بگی. منم قصدم همینه. نمیخوام چهارتا بچه صغیرم بیوفتن زیر دست زن بابا. هرچی باشه شما سن و سالی ازت گذشته، چندتا پیرهن بیشتر پاره کردی! حلیمه گفت: حتمی همینطوره!
براق شدم به حلیمه. گفتم: کمبود جن و پری، یکی هم از دریچه بپری! نه جواد خانوم، سن و سالمون که توفیر زیادی با هم نداره، مریضی همچینم کرده! این خاتون را ولی بی خبرم. الله اعلم!
ننه جواد گفت: حرف حق زدی کل مریم! میدونم که اینطوره ولی منم نمیخوام سال دیگه این موقع مث شما تو نظر بیام! بگو بایست چکار کنم!
گفتم: هان! فردا سیاه سحر راه میوفتی! میری بازار، راسته ی عطاریا. داراشکنه میگیری! اگه پرسید واسه ی چکار؟ میگی یه کوه ملحفه دارم بچه شاشیده، زرد شده، میخوام محض سفید کنی…
گفت: کل مریم، بازم به روی چشم، ولی بعید میدونم این سیرابی یا زخم رو صورتم با داراشکنه اینقدری سفید بشه که به چشم نیاد، برفرض هم که بشه، چروک و خوره و پیسیش که پیداس…

گفتم: این روی سیاه تو با داراشکنه سفید بشو نیس! قرار شد حرف تو حرفم نیاری. گوش میخوابونی ببینی هووت کیه! وقت برد و آورد عروسی که شد، یه نخود میندازی تو شوم شوورت به خوردش میدی. میوفته تو بستر!
حلیمه گفت: نمیره! سر و کارش بیوفته به نظمیه و عدلیه. جون بکشنش بالای دار!
چشمای ننه جواد گشاد شده بود، رنگش پریده بود و بغض بیخ گلوش را گرفته بود. به زور صداش دراومد و گفت: درسته نمیخوام هوو بیاد سرم، ولی نمیخوام بیوه بشم کل مریم. اگه بمیره چهارتا بچه ی صغیر میمونه رو دستم. خودت میدونی، تا این چهارتا از آب و گل در بیان دم شتر میرسه به زمین. بی شوور که از پسشون بر نمیام با این حال و احوالم….
گفتم: هووه. چه حرفا میزنی… نترس از بی شووری… بعدش هم، زیاد نریزی هیچیش نمیشه. فقط میوفته گوشه ی خونه. میگی مریضی صعب العلاج گرفته! حتم کن هووت پشیمون میشه از اینکه بخواد به یه آدم علیل تربت لازم شوور کنه. تو این مدت هم خودت بالاسرش وا میستی، شبانه روز. زیر بالشش را بلند میکنی، لگن براش میزاری و ورمیداری، یه هفته ای براش میشی یه پارچه جواهر و زن جون جونیش. حتی با همین قیافه! دیگه فرشته و پری هم بیان جلوش دلبری کنن، دورشون را خط میکشه! نهایت بعد از یکی دو هفته هم رو پا میشه، اگه دیدی زودتر داره جون میگیره و آب زیر پوستش میاد باز یه ذره دیگه به خوردش میدی! تو این مدت هم ایشالا دعای منم اثر میکنه و تو هم دیگه لازم نیس سیرابی سرت بکشی. قشنگ حالیت شد؟
در وا شد و شاباجی با سر قلیونش اومد تو و قبل از اینکه بشینه یه مثقال اسفند ریخت رو زغال سر قلیون و گردوند دور تا دور اتاق. گفت: دود کردم برا جمع که ایشالا کسی چش نخوره!
ننه جواد انگار کشتیهاش غرق شده باشه مث سگ توسری خورده گفت…
🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…