قسمت ۷۶۰

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من (قسمت هفتصد و شصت)
join 👉 @niniperarin 📚
آفتابه و لولهنگ هر دوتا یه کار میکنن، اما ارج و قیمتشون وقت گرو گذاشتن معلوم میشه…
شاباجی گفت: دستت درد نکنه حلیمه خاتون! حالا دل ما و نذر ما شد لولهنگ و از شما آفتابه ی طلا؟ حالا خوبه جفتتون همینجا ور دست من نشستین و حال و روزتون هم کم از خودم نداره. توفیری نداره لولهنگ گِلی باشه یا آفتابه ی طلا! آخرش جاشون کجاست؟ ته خلا! تو هم یهو خیال ورت نداره، بخوای فیس اون پلک خوره نخورده ات را بهمون بدی، که عوضش حتمی جای دیگه ات را بیشتر از ما خورده!…
بعد هم با سر نی قلیونش خاکستر سر قلیون را جا بجا کرد و چند تا تقه بهش زد. همه ی زغالهای سفید شده مث برف پخش هوا شد و زیر نور زنبوری به رقص دراومدن و یه راست رفتن تو سر و بال حلیمه.
اونم چند تا فوت محکم تو آسمون کرد بلکه برفهای زغالی را از خودش دور کنه. گفت: وا! به حق چیزای نشنفته! چرا بیخود به خود گرفتی شاباجی خانوم؟ من حرفم چیز دیگه ای بود، وارو ملتفت شدی. بعد هم به قول ننه ام خدا بیامرز این چیزا به دِله. اگه صاف باشه همینجا هم نشسته باشی حاجتت را میگیری. اگه هم شیله پیله داشته باشی تا خود ایوون طلا هم که بری دست از پا درازتر برمیگردی. نمونه اش همین کل مریم خودمون. درسته کربلا نرفته، ولی چرا بهش میگن کل مریم؟ چون دلش صاف بوده حتمی که …
پریدم تو حرفش: چی برای خودت میبری و میدوزی خواهر؟ کی گفته نرفتم؟ رفتم، خوبم رفتم. تو هم داری عین حرفای اون هووی توتولی گرفته ام را میزنی! این وسط با شاباجی حرفته، چرا میخوای منو قربونی کنی و حرف بهم ببیندی؟ پام رو آتیش زدی که هنوز هم داره میسوزه، حرفی نزدم! ولی دلیل نمیشه از دل رحمیم دیگه سوء استفاده کنی و هرچی دلت خواست بارم کنی!
زدم پشت دستم و یه آهی کشیدم و گفتم: ای داد و بیداد که هرچی تو این زندگی بدبختی کشیدم از این دل رحمیمه خاتون! اگه همچین نبودم هر کس و ناکسی جرأت نمیکرد اینقدر منو بدوشه…
حلیمه خودش را جمع و جور کرد و گفت: والا انگار هر حرفی از دهن من در بیاد شماها میخواین به خود بگیرین. من قصدم نه طعنه بود نه نیش و کنایه.
پا شد از جاش و لنگ لنگون راه افتاد. گفتم: یه حرفی زدی، ولی اشتباه! تموم شد و رفت. من و شاباجی هم به دل نگرفتیم. خواستیم بدونی و روشن بشی که جای دیگه یهو از این حرفا نزنی. اصلا زشته، یکی منو بشناسه بعد بهش بگی کل مریم کربلا نرفته! میخندن بهت. همه شون میدونن من دو سال تموم مجاور بودم اونجا! برای خودت بده! تو هم نمیخواد قهر کنی. راه افتادی تو تاریکی که چی بشه؟
گفت: همین که گفتی تا به اشتباه نیوفتم بسه. بعدش هم قهر چیه؟ مگه بچه ام که قهر کنم خواهر؟ دارم میرم گلاب به روت خواهر تا مستراح. خیلی وقته دارم به خودم میپیچم. پام هم خواب رفته.
با دست اشاره کردم که یعنی بره. پاش را که از اتاق گذاشت بیرون شاباجی گفت: میدونی خواهر، دهن لقه این. جلوش نبایست وا بدی. یه چیزی بدونه فردا میکنه تو بوق و کرنا. آبرو داری نکرده تو اون خلایی که بوده، تا آبرو داری بلد باشه!
سرم را تکون دادم که یعنی درست میگی. ضماد را ورداشتم و شروع کردم مالیدن روی جای سوختگیم. شاباجی هم داشت چرت میزد.
صداش کردم. گفتم: خواهر این خیلی وقته رفته. خبری ازش نیس. نمیخوای یه سری بزنی….
هنوز حرفم تموم نشده بود که یه صدای جیغ وحشتناکی از تو محوطه بلند شد….

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…