قسمت ۷۴۰

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول👉َ
#مادر_شدن_عجیب_من (قسمت هفتصد و چهل)
join 👉 @niniperarin 📚
از الان هم در اختیار شماست. حق خودته. هر چی بگی همون میکنیم….
یه ولوله ای افتاد تو اهل ده و یهو جمعیت همصدا شروع کردن داد زدن که: دارش بزن…. دارش بزن…
نمیدونستم چه خبره خواهر. ولی داشتم از ترس خودمو خیس میکردم. با هر بار فریاد جمعیت حس میکردم که یه طناف دار انداختن بیخ گلوم و دارن زیر پام را خالی میکنن. اینقدر به گلوم فشار می اومد تو اون لحظه که حتی نمیتونستم حرفی بزنم یا ناله ای بکنم. حتی اگه اینطور هم نبود و صدایی ازم در میومد با اون خشمی که مردم داشتن بعید نبود بریزن رو سرم و همونجا خلاصم کنن! بی خبر از همه جا و اینکه چه اتفاقی اینجا افتاده جیک نمیزدم.
همون زن سیاه پوش اومد از سکوی در خونه پایین و دستش را برد بالا. همهمه خوابید و همه ساکت شدن. اومد بالای گاری، نگاهی به صورتم انداخت. میونه سال بود و آب زیر پوستش رفته بود و لپهاش گل انداخته بود. چارقد و پیرهن سیاه بهش میومد! یکم خیره شد تو صورتم و بعد کمرش را راست کرد و بلند رو به جمعیت گفت: آهای اهالی! ریز و درشت و پیر و جوونتون کیه که سدمنصور را نشناسه؟ کدوم یکی از شماست که روزی یه بار پاش را تو خونه اش نگذاشته باشه؟
هیچکی هیچی نگفت! همه سرشون را زیر انداختن و صدای هق هق پیچید تو جمعیت. زن و مرد دستشون را حایل صورتشون کردن و شروع کردن به گریه!
زن ادامه داد: خودتون میدونین که آوازه سدمنصور نه فقط اینجا که تا هفتا ولایت پیش و پسمون هم پیچیده بود. از چند فرسخی اینجا میکوبیدن و میومدن که سید فقط یه دستی رو سرشون بکشه و یه دعایی بخونه و اگه لازمه یه دوایی بهشون بده تا شفا بگیرن. همه تون بارها از دهن خود سدمنصور شنفته بودین که عاقبت شهید میشه…
صدای گریه بیشتر شد و بعضی ها شروع کردن تو پیشونیشون زدن و آه و فغان کردن!
زن از گاری پرید پایین و وسط جعده شروع کرد چرخیدن و اشک ریختن و حرف زدن: کسی که از عاقبت خودش خبر داره، کسی که خیرش تو دنیا به این مردم بینوا رسیده، حتم داشته باشین زیر خاکم که بره، این مردمو یادش نمیره! اونی که خیر داشته، زنده و مرده اش خیر داره! میدونم همه تون مث من عزا دارین و میخواین بانی این فاجعه زودتر به اونچه که حقشه برسه! ولی مردم، من، بی بی حکیمه، بیوه ی سدمنصور، بهتون قول میدم که این شمر زن پوش را به جزاش برسونم!

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد..