قسمت ۷۳۵

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول👉َ
#مادر_شدن_عجیب_من (قسمت هفتصد و سی و پنج)
join 👉 @niniperarin 📚
انگار خونه های قدیمیهای ولایت هم عمرشون با صاحباشون تموم شده بود و سهمشون از اونجا جز ویرونی چز دیگه ای نبود…
با اینکه دیگه دیفالی نمونده بود به زور در را واکردم و رفتم روی تل خرابه های خونه ی آقام. اینجا تنها جایی بود که دوست داشتم همیشه از درش وارد بشم. حالا هم که پا تو سن گذاشته بودم انگاری حرمتش برام بیشتر شده بود. همینکه از در رفتم اونور صدای قیل و قال بچگی و فریاد ننه ام پیچید تو گوشم.
” آی حلیمه! اینقدر آتیش نسوزون ننه. صدبار نگفتم از بلندی نپر دختریت میریزه، میمونی بی شوور؟ ”
حالیم نبود که یعنی چه حرفش. ولی همینکه میدیدم ننه ام حرص میخوره، باز از وسط پله ها جفت پا میپریدم وسط حیاط و اونم با جارو ارزنی که دستش بود چندتا میزد بهم و منم میخندیدم و از همین دری که حالا رو به روم چهارتاق بود میزدم تو جعده و الفرار. میشنفتم که چندتا فحش آبدار نثار آقام و عمه ام میکرد. میگفت کله شقیها و خرفتی این دختر به عمه اش رفته. سر همین روزی نبود که با چندتا فحش آبدار که اونوقت معنیش را نمیفهمیدم عمه ام را یاد نکنه! میرفتم سراغ همین آبجیم که بعدا شد زن میثم که جل انداخته بودن با دختر مشدی سکینه و دوتا تیکه چوب را گذاشته بودن کنار دستشون که یعنی شوورشونه و هی این از شوورش میگفت و اونم از شوورش و آخر هم سر اینکه شوور این یکی بیشتر تونسته بود برای خان حمالی کنه و پول بیشتری گیرش اومده بود و چارقد نو برای زنش خریده بود با هم دعواشون میشد و آخر همه بازیهاشون میشد قهر قهر تا روز قیامت. ولی باز فرداش عصر که میشد مینشستن کنار همدیگه و یه چوب نو میکندن از درخت و اینبار شوور این یکی قد بلندتر میشد و اون یکی کوتاه تر. اگر هم گشنه شون بود و یکیشون نونی چیزی همراش بود که توافق میکردن و سر یه تیکه نون شووراشون را باهم عوض میکردن!
منم میرفتم کنار دستشون مینشستم و سوسه میومدم تو بازیشون و بعضی وقتها شوور یکیشون را ور میداشتم و در میرفتم. یه بار که از دست ننه ام باز فرار کردم و رسیدم وسط بازی اینها، دیدم باز دارن با هم دعوا میکنن. دختر مشدی سکینه پوست شوور آبجیم را کنده بود که سفید تر بشه! و سر همین هم دعواشون شده بود و آبجیم هم زده بود زیر گریه. منم پشتش دراومدم و با پا گذاشتم وسط چوبی که شده بود شوور دختر مشدی سکینه و کمرش را درست از وسط شکوندم. ولی تا دیدم هنوز جگر آبجیم خنک نشده فحشی که تازه ننه ام به عمه ام داده بود را بهش دادم. گفتم “عمه دگوری” و فرار کردم. غروب که شد قیامتی راه انداخت مشتی سکینه در خونه مون که تا یک هفته از ترس ننه ام جرأت نمیکردم پام را از خونه بزارم بیرون. با یکی از همون ترکه ها که شبیه شوور آبجیم بود کبودم کرد!
بعدا آبجیم تو بازیش همیشه یه چوب کوتاه ور میداشت که یعنی شوورشه! میگفت: کوتاه که باشه به این راحتی یه لگد بخوره تو کمرش نمیشکنه!
یادش به خیر! آخرش هم این شد که به این میثمی شوور کرد که کوتاه بود و گورزای…
🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…