قسمت ۷۲۲

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول👉َ
#مادر_شدن_عجیب_من (قسمت هفتصد و بیست و دو)
join 👉 @niniperarin 📚
برزو پا شد، باز یه سیگار آتیش کرد و گفت: یه کلوم میگم، ختم کلوم حلیمه! از امشب خواب دیدن ممنوع! تعریف کردنش هم ممنوع!
گفتم: چه حرفایی میزنی خان! مگه دست خود آدمه که خواب ببینه یا نبینه؟ بعدش هم هرچی هست و نیست از گور همون هووی چسان فسانم پا میشه! مگه من بهش گفتم بیاد بهم چی بگه یا نگه که حالا ممنوعیتش واسه ی من باشه؟ خوبه خودت دیشب اومده بودی و چیزایی میگفتی که حالا نمیخوام به زبون بیارم! سر چی بود که پا دین اومدین اونور پیش من؟ محض رضای خدا و خاطر خواهی من که نبود، اومده بودین سر چاهی که قبر بچه ات شده لابد یه فاتحه بخونی و …
پرید تو حرفم که: باز من یه حرف از دهنم دراومد تو پی اش را گرفتی؟ خواب دیدن ممنوعه منبعد، والسلام! دیشبم ما سرمون داغ بود اومدیم اونور یه چیزایی هم گفتیم! قرار شد نشنیده بگیری، نه خانی اومده و نه خانی رفته! اون فخرالملوک هم اگه باز اومد سراغت حواله اش میدی به خودم. میگی بیاد به خواب خودم ببینم حرف حسابش چیه! والسلام. تو هم حواست را جمع کن. مرغی که بی وقت بخونه، سرش را میبرّن!
مردک درسته خان بود و با این کاراش ریده بود تو پیشونی نوشتم، ولی کور خونده بود، دیگه خواب و بیداریم رو که نمیتونست تو دست بگیره!
به زبون نیاوردم، ولی تو دلم گفتم حالا که اینطوره همچین خوابی برات ببینم که تا هفت جد و آبادت به کـون سوزی بیوفتن! هنوز حالیت نیس مرغی که تو هواست را نبایست به سیخ بکشن!
اومدم بیرون و در را همچین کوفتم به هم که نزدیک بود گره چیناش بریزه پایین، که یهو یکی گفت: چته خاتون؟ نه به شوور من که دست پشت سر نداره، نه به تو که همچین درها را میکوبی به هم که آدم زهره اش میریزه!
برگشتم، سحر گل بود و بهادر تو بغلش. تا منو دید زد زیر گریه و خواست بیاد بغلم. گفتم: ….

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…