قسمت ۷۰۱

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!

دسترسی به قسمت اول👉َ
#مادر_شدن_عجیب_من (قسمت هفتصد و یک)
join 👉 @niniperarin 📚

رفتم جلو. یه پسرک جوون و خوشگل افتاده بود رو زمین و ناله و فریاد میکرد….
گفتم: گول شکلش را نخور این بی پدر را خواهر! این ریختی، تو این هیأت اومده که اغفالت کنه و بعد زهرش را بریزه!…
رو کردم به شاباجی: تو هم که انگار نون نه مادری خوردی آبجی. همش چهارتا تیکه ذغال بوده. چشمت درست نبینه، دستت که علیل نبوده! دریغ از یه گُل آتیش که آفتاده باشه روش. همه را حروم کردی. حالا خوب شد حلیمه پاش را قلم کرد….
میرزا قلابی داشت هی آخ و اوخ میکرد و کم کم بقیه اهالی هم فتیله چراغ نفتیهاشون را کشیدن بالا و دونه دونه از تو اتاقها در می اومدن. خواستم برم جلوتر که حلیمه دستش را سد راهم کرد. گفت: میرزا کدومه کل مریم؟ این بهادر خانه! پسر خسرو. اینجا چکار میکنی ننه این موقع؟ الهی بمیرم برات. پاشو ببینم پات سالمه…
خیره مونده بودم به اونو و پسرک. تو تاریک روشن دم اتاق براق شدم تو روی پسره. انگاری راست میگفت. به هیچ میرزایی نرفته بود. نه خودش نه مترسکش. سرخ و سفید و نازپرورده میزد و رخت و لباس درست و حسابی هم تنش بود. حلیمه رفت جلو و بغض کرد و پیشونی پسرک را یه ماچ کرد و بعد هم دستش را گذاشت به ساق پاش که فریادش بیشتر بلند شد. تند دستش را کشید و زد زیر گریه. گفت: ننه، بهادر، سالمی؟ الهی دشتم بشکنه! خدا استخوون باعث و بانیش را خورد کنه.
چندتایی از اهالی جذامخونه زنبوری به دست رسیدن و شروع کردن اصوالدین پرسیدن که:
-کیه؟
– دزده؟
– جا قحط بوده، اومده اینجا؟ این همه دم کلفت تو شهر هست!!
– نه بابا! ناشی بوده به کاهدون زده…
– خوبه حبسش کنیم تو مستراح تا صبح که فروغ الزمان خانوم بیاد تحویلشش بدیم. خودمم هم وا میستم نگهبانی پشت در!
خلاصه همینطور پشت هم داشتن میگفتن و وامیگفتن. پسرک که دید اگه بخواد همینطوری به آه و ناله ادامه بده بدتر از اینها به سرش میاد، آخ و اووخش را تموم کرد و با التماس رو به حلیمه گفت: به دادم برس ننه حلیمه! دزد کدومه؟ تو روز خواستم بیام سراغت آقام منع کرد و تهدید کرد حق ندارم پامو بزارم اینجا! اگه نه هرچی دیدم از چشم خودم دیدم. دلم طاقت نیاورد. گذاشتم تاریک بشه یواشکی اومدم…
حلیمه گفت: الهی ننه حلیمه قربونت بره…
بعد هم رو کرد به جماعت و گفت: برین به کارتون برسین. نوه ی منه. شنفتین که. مجبور شده حالا بیاد. الانم شلوغ نکنین. برین رد کارتون.
بعد هم زور زد زیر کَتهای بهادر را گرفت و بلندش کرد و اونم لنگ لنگون و رو یه پا هی جست و خیز کرد و اومد توی اتاق. جزامیها متفرق شدن….
🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…