قسمت ۶۹۷

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول👇👇
https://t.me/niniperarin/12233
#مادر_شدن_عجیب_من (قسمت ششصد نود و هفت)
join 👉 @niniperarin 📚

گفتم: آره والا. هرچی سنگه مال پای لنگه! مصداقش خود من.
رو کردم به حلیمه خاتون و گفتم: واسه ی این شاباجی گفتم خواهر در جریانش هست. هرچی بلا تو این زندگی سر من اومد مسببش اون خدیجه ی گور به گوری بود. هووم را میگم. گوشش به خاکش باشه ولی همه این بدبختیام سر اونه. میترسمم سر آخر، دم پل صراط هم باز اون طلبکارم بشه و ادعایی بکنه. بعید نیست چون زودتر مُرده، اون دنیا هم رفته باشه قاپ علی-شوور اولم_ را دزدیده باشه و گولش زده باشه. ولی خدا شاهده، به دست بریده ی ابوالفضل و همون کربلایی که رفتم، من کوتاه بیا نیستم!
شاباجی با این چشمش که پلک داشت یوری زل زده بود بهم و خیره مونده بود. انگاری رفته بود تو فکر. منم با این چشمم که پلکش رفته براق شدم بهش. گفتم: مگه نه خواهر؟!
چشمش را دو سه بار پشت هم، به هم زد و گفت: حتمی همینه! حساب کتاب خدا، حساب کتابه. فله ای نیست مث اینجا!
حلیمه گفت: من که باکیم نیست. اگه خطایی کردم که بابتش توبه کردم. قبول هم نشده باشه اینقدر بدبختی پی اش کشیدم که حسابم صاف شده باشه. تازه اگه بابتش یه چیزی هم طلبکار نشده باشم!
با این که میدونستم بالاخره یه روزی کاسه ی هرکسی تو این دنیا پر میشه و بایستی بره، تنم میلرزید وقتی بهش فکر میکردم. یهو ناخواسته فکر آتیش جهنم افتادم و اشکم در اومد. پام شروع کرد به سوختن باز. انگار کَک افتاده باشه رو زخمم شروع کرد جلز و ولز کردن و ذوق ذوق شدن. تحملش برام سخت شد. شروع کردم اینور و اونور شدن و گفتم اون دوای مالیدنی را زود بیاره حلیمه و بماله روش. داشتم آخ و وای میکردم از دستهای زبرش که مث تیغ میکشید روی جای زخمم و شاباجی هم باز خیره مونده بود به در اتاق و رفته بود تو فکر و پشت هم صدای قل قل قلیونش را در می آورد که یهو پاشد نشست و ساکت شد و دیگه پک نزد به قلیون. ترسیده بود انگار! گفت: دیدیش خواهر؟
گفتم: چیو؟
گفت: بیرون را دیدی؟
یه نگاه انداختم تو درگاه. تو گرگ و میش غروب غیر یه خاکستری کدر از حیاط چیز دیگه ای پیدا نبود.
گفتم: میبینی که سرم پایینه تو لنگ و پاچه ام. دارم ورانداز میکنم حلیمه دوا را درست بماله، یهو مث اون سری نکنه. جابجا مالید، تازه اونجایی هم که نمیخارید افتاد به خارش. چی شده حالا؟
گفت: والا خودم با این چشمای خودم دیدم. میرزا تقلبی که میگفتی بود. یه آن از جلو در رد شد. تا اومدم نیم خیز بشم فرز رفت کنار از جلو در. نکنه….
تا اینو گفت دست حلیمه را پس زدم و گفتم: یا سیدالشهدا. نکنه این حرفا را زدیم اونم اومده پی حساب کتابش باز. تازه شرش کم شده بود. به زور یه تکونی به خودم دادم و زور زدم که از جام پاشم….

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…