🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
#مادر_شدن_عجیب_من (قسمت چهل و هشت)
join 👉 @niniperarin 📚
زهره سرش را گرفت و نشست. گفتم : زهره، تو رو به مقدساتت قسم، چکار کردین با بچه ام؟
حاج رضا با لگد در و باز کرد و با یه بیل اومد تو. خون جلوی چشماش را گرفته بود. اومد سمت من. زهره جیغ کشید و دوید خودش را انداخت روم. داد زد: حاجی رحم کن. مریضه! گفتم: بزار خلاصم کنه. من گردن شکسته دیگه چی دارم که ازم بگیره؟
بیل را کوبید محکم کنار سرم رو زمین و داد زد: مگه بچه ات را نمیخوای؟ برو ورش دار. یه چندری زاییدی اندازه یه مارمولک. چالش کردم کنار درخت کُنار. هی بچه ام بچه ام میکنه. یکم دیگه هم اراجیف بگی خودتو هم چال میکنم کنارش.
چی بگم خواهر؟ بعد یه عمری که زاییدیم. این شد که برات گفتم. شاباجی که خیلی وقت بود قلیونش از دود افتاده بود، تکونی به خودش داد و از حالت خیره دراومد و گفت: با اینایی که گفتی و این ضجری که کشیدی، حتم دارم اگه اندازه برگای درختم گناه داشتی دیگه خزون کرده. برگش براش نمونده. خدا ارحم الراحمینه. بعدشو بگو.
هیچی خواهر. مه و مات شده بودم. خونه شده بود برام قبرستون. دیگه سیاهو از تنم درنیاوردم. صبح که حاجی میرفت میشستم کنار درخت کُنار بالا سر قبر بچه ام که نمیدونم کجاش بود و روضه میخوندم و مرثیه ، تا شب که حاجی می اومد و با زهره زورکی میبردنم تو. زهره تنهایی حریفم نمیشد. کاری که از دستش بر می اومد،چاشتی میذاشت کنارم و می رفت چند ساعت بعد همونو دست نخورده برمیداشت.
میدونستم این داغی که من دیدمو اون سلیطه هم ندیده. خدیجه ی گور به گور شده را میگم. لابد از نفرین اون بود که این بلا سر من و بچه ام اومد. هرچی بود اون هر دوتاشون رو قبل مردن دید. من که اصلا روی ماه اون طفل معصوم را هم ندیدم. بعد یه مدت از بس ناله کردم و ناشتا موندم و توی باغچه باد و بارون خوردم ناخوش شدم و افتادم. یه روز که بهتر شدم پاشدم برم سر قبر بچه ام که دیدم زهره کرسی را جمع کرده و سفره ی هفت سین چیده. اومدم بیرون. بغض گلوم را گرفتو دیدم رگ و پی بچه ام رفته تو درخت کُنار و درخت جوونه زده و بیشتر قد کشیده. خیره مونده بودم به درخت که صدای در اومد. زهره از توی مطبخ دراومد و رفت که درو باز کنه. مشهود شکمش قوس افتاده بود. در را که باز کرد حاجی و شیخ با ننه فضل الله که فیض الله را تو بغل گرفه بود اومدن تو. ننه فضل الله از همون دور سلام کرد. بچه اش را داد کول شیخ و خندون اومد سمت من.
🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!🔴
join 👉 @niniperarin 📚