قسمت 47

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!

#مادر_شدن_عجیب_من (قسمت چهل و هفت)
join 👉 @niniperarin 📚
چشم که باز کردم خواهر، توی بستر بودم. همونجایی که وقتی زهره مریض بود افتاده بود. زهره بی حال چشمهاش را بسته بود و تکیه داده بود به پشتی. موسیو داشت آهسته با حاجی حرف میزد و از اتاق رفتند بیرون. گفتم: زهره!چی شده؟من اینجا چکار میکنم؟ صدام را که شنید چشمهاش را باز کرد و دستم را گرفت. گفت: خداراشکر. نصف العمرم کردی خاتون. احوالت که ناخوش شد، دستپاچه رفتم سراغ در و همسایه. خدا عزتشون بده وگرنه من که بلد نبودم. اومدن و جمع و جورت کردن.بعد هم حاجی رسید و طبیب خبر کرد.موسیو خاطر جمعمون کرد. گفت یکی دو روزی استراحت کنی رو پا میشی.
تازه یادم افتاد و حواسم جمع شد که چه اتفاقی افتاده. گفتم:بچه ام چی؟ موسیو چیزی نگفت؟ اشک حلقه زد تو چشماش. دستم را رها کردم و بردم زیر لحاف و گذاشتم روی شکمم. مثل قبل نبود. هنوز درد داشتم. گفتم: چی شد؟ زائیدم؟ سرش را تکون داد. حاج رضا در رو باز کرد و اومد تو. دو سه تا پاکت دوا هم تو دستش بود و محکم پک میزد به سیگارش. گفتم: بچه ام کو؟ بیاریدش شیرش بدم. حاج رضا با سگلمه های تو هم رفت پاکتها را انداخت توی طاقچه، دود را از تو دماغش داد بیرون و گفت: زهره! از این پاکت سفیده یه حب، از اون پاکت زرده یه نوک قاشق، صبح و ظهر و شب بریز تو آب بده بهش. زهره نگاهش را ازم دزدید و پا شد از اتاق رفت بیرون. گفت میرم آب بیارم. گفتم: بچه ام کو حاجی؟ بیار شیرش بدم. لا اله الا اللهی گفت، زیرسیگاری را از تو طاقچه برداشت و هیچی نگفت. گفتم: بی انصاف کار خودت را کردی؟ میگذاشتی یه آغوز از گلوی طفل معصومم پایین بره بعد محض مال دنیا تسلیم حاج ناصرش میکردی. زدم زیر گریه:
چرا از خود زهره مایه نمیزاری و بدی دست آقاش؟ چون شازده ی من زودتر پا وا کرد تو این لونه افعی؟یا چون اون سوگلی عقدیه و من صیغه ای؟برو برش گردون. حاج رضا کبریت زد و باز سیگار روشن کرد. نیم خیز شد و با چشمهای دریده صداش را انداخت رو سرش: چرا هذیون میگی ضعیفه؟ بی ربط نباف به هم انقد. اگه مریض احوال نبودی که با ترکه سیاهت میکردم. گفتم نرین، بارتون شیشه اس. ذاتت خورده شیشه داره. پا کردین تو یه کفش جفتی که منو به روز سیاه بنشونین. حالا هم زدی به ننه من غریبم بازی؟
زهره هول اومد تو با یه پارچ آب. گفت: حاجی. مریض احواله، خدا را خوش نمیاد.
حاجی صداش را برد بالاتر: تو هم خفه شو که اگه به خاطر اون شکمت نبود تو را هم مثل ذغال سیاهت میکردم. ممبعد هم رفت و اومد موقوف. پاتو بیرون بزاری قلمش میکنم.
زهره مثل سگ کتک خورده سرش را زیر انداخت و رفت خودشو با دواهای من مشغول کرد.منم زار مزدم که: از خدا بی خبرا. هیزم تری بهتون نفروختم که باهام اینطوری میکنین. الی و لله من بچه ام را میخوام. حاج رضا را کارد میزدی خونش درنمی اومد.مثل شتر فحل نعره ای زد و پا شد با اون هیکل ناقصش عصبانی از اتاق رفت بیرون.

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!🔴
join 👉 @niniperarin 📚