قسمت 46

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!

#مادر_شدن_عجیب_من (قسمت چهل وشش)
join 👉 @niniperarin 📚
بفرما زدند و وارد اتاق ننه فضل الله شدیم. تا دیدمون خوشحال شد و خدا را شکر کرد که بالاخره دوتا هوو را با هم تو صلح و صفا دیده. بچه اش را به سینه گرفته بود و شیر میداد. پشت بچه میزد و میگفت: گل پسره و کاکل به سر…. اسمش را گذاشتیم فیض الله. منم یه طوری نشستم که بفهمه آبستنم. گفت مبارکه. شیخ گفت بهم که شنیده هر دو تون تو راهی دارین. خوشحالم براتون. به مبارکی انشالله. کم ضجر که ندیدین هر دو. بعدم یواشکی به من گفت: زهره که حامله شد الحمدلله. تو هم غمت نباشه. بچه را حتمی میده به خودت حاج رضا. آدم با دین و ایمونیه. اهل خدا پیغمبره. از طایفه ی یزید که نیست. بچه را ببینه بغل ننه اش، دلش رحم میاد. گفتم خدا از دهنت بشنوه خواهر. بعدم انگشتر تقلبی حاجی رو هل دادم پر قنداق فیض الله یه طوری که آبی فیروزه اش خودنمایی کنه. خدافظی کردیم و اومدیم. تو راه دردم بیشتر شد. زهره هم دوباره چپ و راست چشم مینداخت . همه ی مردهای شهر را دید میزد که نکنه سورچی باشه و از قلم بیافته. حال کلنجار رفتن نداشتم با اون درد. ظهر هم یه لکه خون دیدم که به نظرم نیومد. به خونه که رسیدیم دیگه نفسم بریده بود. نشستم لب پله ها و خودمو رها کردم. زهره گقت: چی شده خاتون؟ چرا رنگت پریده؟ دوید و یه لیوان آب آورد. ترسیدم چیز خورم کنه. نخوردم. پرسیدم: بچه،سه ماهه هم به دنیا میاد؟ چشماشو دریده کرد و گفت: مگه مرغ و کفتر میخوای بزای که یکی دوماهه بزای؟ گفتم: بچه ی من درشته. مگه نگفتی به باباش رفته. ایناها. نگاه کن. حتما درشت ترها زودتر به دنیا میان. حالم بده زهره! انگار دارم میزام. نکنه چشمم به بچه ی ننه فضل الله افتاده، بچه ام بی تاب شده؟ نکنه خدیجه اومده بچه امو ازم بگیره. خودم خفه اش میکنم. جلوشو بگیر زهره! گفت چرا هذیون میگی؟ خدیجه دیگه کیه؟ زدم زیر گریه. گفتم برو زائو خبر کن. خشت بزار زیرم. من دارم میزام. بپر تو گنجه برای بچه ام لباس بیار. نه ! واستا! ببرم تو اتاق. اینجا به دنیا بیاد سرما میخوره. سینه پهلو میکنه! نفله میشه! عین بچه ی خدیجه! تو را به امام حسین نذار بچه ام بمیره. دلم میخواد بهش شیر بدم. مثل ننه فضل الله. دور دستش کلاف بندازم براش لالایی بخونم که بخوابه:
لالالالا گل پونه بابات رفته در خونه
لالالالا گلم باشي هميشه در برم باشي
لالالالا گل لاله دوست داریم من و زهره
لالالالا گل دشتي همه رفتن تو برگشتي
لالالالاگل زردم نبينم داغ فرزندم
گریه ام بیشتر شد و درد افتاد تو همه ی تنم. زهره مثل مرغ سر کنده، اینور و اونور میدوید. طاقتم طاق شد. فریادی زدم و همه ی تنم را زاییدم و از حال رفتم.

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!🔴
join 👉 @niniperarin 📚