قسمت 38

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!

#مادر_شدن_عجیب_من (قسمت سی وهشتم)
join 👉 @niniperarin 📚
ننه فضل الله یکی دوباری سر زد و احوال گرفت. ولی هر بار مینشست به نصیحت کردن که شما در یک منزلید. خدا را خوش نمیاد با هم قهر باشید. خدا قهرش میگیره. هر بار هم خواست الفتی بینمون بر قرار کنه. که نه من زیر بار رفتم نه زهره. همه این مدت توی فکر بودم و تو خواب و بیداری واسه زهره نقشه میکشیدم. تا اینکه یه روز که هوا سرد شده بودو دل آسمونم گرفته بود، توی مطبخ داشتم آش رشته میپختم که دیدم زهره اومد تو. در دیگو گذاشتم و ملاقه را انداختم سر دیگ و خواستم بیرون برم که زهره جلود ایستاد. فکر کردم حتمی محض جنجال اومده. خوب از پا قدم من پروار شده و زور و قوه به بازوش افتاده و شیکمش پوست نو آورده و برای همین بعد اینهمه وقت اومده به نسق کشی. ملاقه را برداشتم و خواستم مثل خروس جنگی کپ کنم رو سرش. ولی ایستادو حرکتی نکرد. نگاهش کردم. آروم بود و توی چشماش نشونی از تنفر نبود. بعد اینهمه وقت زبون وا کرد و گفت: خاتون…هووی من هسای و درست نمیشناسمت. نمی دونم کی بودی و چی کردی.همه اینا درستو ولی اینو خوب میدونم ، منم مثل تو توی این شهر غزیبم و بی کس. تو این مدت خیلی فکرا کردم. خیلی تصمیم ها گرفتم. شبایی که حاجی پیش تو بود، با در و دیوار حرف زدم و روزا هم با مرغ و خروس ها و قاطر توی طویله. درست هووم هستی ولی سنت بیشتره. سرد و گرم چشیده ای. جای مادر من هستی. نمیدونم خودتم بچه داری یا نه…منم جای دخترت. ساعتی برام مادری کن و گوش به حرفم بده. گفتم: اول اینکه بچه دارم سه تا. دوتاشون مردند. دوم اینکه چی فک کردی؟ همچین سنمون توفیری با هم نداره. خیال کن منم خواهر کوچیکت. فکر کردم خدعه کرده و یه دستی میزنه زنیکه. اشک تمساح میریزه که منو کنه. ولی بیشتر که گفت دلم نرم شد. حرفاش آبی بود به روی آتیش انگار. منم آدمم دیگه، از سنگ که نبودم. کنج مطبخ نشستمو اونم رفت بغل تنور خشتی گذاشت و نشست. گفت: باشه تو جای خواهرم. فقط خاتون قسمت میدم هر چی میگم بین خودمون بمونه. از سر ناچاریه. میخوام راه جلوی پام بذاری. وگرنه وقتی دو پادشاه تو یه اقلیم نمیگنجند، دلیلی به فاش کردن رازم …اونم برای هووم نیست. کار نمیدم دستت که خنجرم بزنی. خلاصه هی گفت و پیزور لای پالونم کرد. بادی به غب غب انداختم و قیافه ای گرفتم و گفتم: ببین .. من خودم مخزن اسرارم. رازایی دارم و شنیدم و تا به حال به احدی نگفتم که اگه برای همون دیواری که تو براش گفتی میگفتم، آب میشد و هوار میشد روی روی سرت. هرچی باشه من دوتا پیرهن بیشتر از تو پاره کردم. خیالیت نباشه بگو. یه گوشم دره و یکیش دروازه.اگه راهی باشه میذارم جلو پات.اگر نه همین الان میرم تو خلا رازتو میگم و یه آبی هم به روش. زهره که شروع کرد، دهنم وا موند..

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…