قسمت 35

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!

#مادر_شدن_عجیب_من (قسمت سی وپنجم)
join 👉 @niniperarin 📚
چه دردسرت بدم خواهر. سد یحیی که رفت، حاجی ملوکو فرستاد بیرون. به ساعت نکشید که با زنی جا افتاده، و سیاه پوش که برقع به روش کشیده بود، برگشت. ماما زار بود.رفت زهره را دید. پولی به بازوش بست و برگشت. گفت: باد به تنش افتاده …اهل هوا شده. امروز چهارشنبه اس. وقتش امشبه. مجلس که به پا کنیم معلوم میکنه باد سرخه یا باد جن. من میرم خیزران به دست مامور کنم. تا برگردم اینا رو آماده کنین. بعدم لیست بلند بالایی گفت و رفت. حاج رضا هم خدم و حشم اجیر کرد که وردست ملوک باشن و تدارکاتی که ماما زار سپرده بود را بچینن. سفره انداختند و بز آوردندو آدم بود که میلولید تو هم. مردن هم شانس میخواد خواهر. من که یعنی نو عروس خونه بودم، حتی خرم پی ام نفرستاد نا کس. اینکه یه پاش لب گور بود، براش سفره می انداخت و قربونی میکرد و هی از دیروزش آدم برد و آورد کرد بالا سرش. هر چی بود، اون دختر حاج ناصر علاف بود و من به قول ملوک یه پاپتی غربتی. حلا دیگه میدونستم سر مال دنیاس این هول و حراس حاج رضا. نه از سر خیر خواهی و به قول خودش فی سبیل الله. میخواست من بزام که جای بچه زهره قالب کنه به حاج ناصرو نصف مال اونو بندازه پشت قباله اش. ببین که مال دنیا با آدم چه ها که نمی کنه خواهر. آدمم اینقدر طمعکار؟ گفتم اگه این منم که خواب و خیالتو پریشون میکنم حاج رضا. خدیجه و طفلاش از دست من جون سالم به در نبردن… تو که دیگه…به یاد اونا که افتادم بی اختیار زدم زیر گریه. لابد از نفرین خدیجه بود که افتادم تو این هچل و تو غربت گرفتار این غربتی از خدا بی خبر شدم. رفتم تو پستو و یه دل سیر به حال خودم گریه کردم خواهر. صدای ملوک که بلند شد اومدم بیرون. داشت به حاج رضا سرکوفت میزد که این زنی که گرفتی یللی میزنه. معلوم نیست کجا خودشو گم و گور کرده که دست به سیاه و سفید نزنه. تو هم گشتی تو پیغمبرا جرجیس را پیدا کردی. سر بزنگاهه غیب کرده خودشو تیر غیب خورده… وسط حرفش منو دید. حرفش را خورد و رفت.حاج رضا گفت: یه دستی بجنبون خاتون سفره این کار جمع بشه زود بریم سر زندگیمون. سیگارش را انداخت زیر پاش و اه کرد و داد زد: دِ پدر سوخته مگه نگفتم بز را ببند سر آخور تا وقت قربونی؟ یالله جمع کن او پشگل ها را خیر سرت. حتما باید به فلک ببندمت تا حرف بره تو اون گوشای کرت؟ اینا را گفت و رفت سمت ممد شاگرد حجره اش که اون هم در رفت. عصری خونه شلوغ شد و یه عالمه لچک به سر اومدن تو.

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…