قسمت 12

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!

#مادر_شدن_عجیب_من (قسمت دوازدهم)
join 👉 @niniperarin 📚
مریم خانوم: الهی خیر نبیند هر چی سورچی هست! مرده شور ترکیب اش را ببرن، داغش به دلم بمونه. که یه سورچی من را به این حال و روز انداخت.
شاباجی خانم ادامه داد: سورچی بلند قامت و چهار شونه بود! کارش بردن زوار بود. اومده بود خواستگاری آباجی خانومم و ای کاش پایش قلم شده بود و نیومده بود. با چشمهای انگوری. برای خواستگاری هم که اومده بود طفیلی با خودش نیاورده بود. یعنی نداشت که بیاره. میگفت که مادرش سر زا رفته و پدرش هم دق کرده بود و عمر پری به شما داده بود. اما پول و پله داشت. کالسکه ای و چند استر از خودش. دفتر و دستک. شانس به آباجی خانوم رو کرده بود. شوربختی من و آباجی خانوم از همینجا شروع شد.از شب خواستگاری.سر شب که آقام با کلاه تخم مرغی که دوغ آب گچ رویش شتک زده بود از بنائی برگشت رختش را در آورد، کیسه توتون و چپقش را برداشت رفت بالای پشت بوم. آباجی خانوم خوشحال بود و یکی یکی چادر از لای بقچه بیرون میکشید. ننه صدیق شروع کرد که: ” 45 تومان شیر بها بدهند، 50 تومان مهر کنند با آینه، لاله، کلام الله، یک جفت ارسی، شیرینی، کیسه حنا، چارقد، تافته، تنبون، چیت زری…آقام همینطور که با باد بزن خودش را باد میزد، قند گوشه دهانش گذاشت و چایی دیشلمه را سر کشید، سرش را جنبوند و سر زبانی گفت: بذار بیان بعد مهر ببُر. مبارک باشه. آقام از ننه صدیق میترسید و بالای حرفش حرفی نمیزد. ننه صدیق گفت این نشه که لای گیسم می مونه.آباجی خانوم تو آینه کوچکی که داشت نگاه کرد، بین زلفاش یه موی سفید پیدا کرد با دو انگشت اونو کند. مدتی جلو چراغ به اون خیره نگاه کرد. من جارو به دست کمرم دوتا شد اون هم خسته شد البته از بس که سرخاب و سفیدآب کرد بلکه معقول تر به نظر بیاد. از حرصم غروب که شد را زدم به ناخوشی. ننه صدیق به من دلداری داد و گفت: خواهری برای همین روزها خوبه. زشتی و خوشگلی به دست من نیست کار خداست، دیدی که مش رمضون هم نپسندید. حالا که زده پسره دختری باخدا و اهل سلام و صلوات میخواد. انشالله یکی بهتر خدا نصیب تو بکنه. اگر کسی با این سر و رو آباجی خانم را بگیره برای تو پسر اتابک اعظم هم کمه ننه. از قدیم گفته اند پیغمبر خوشگل را که دید صلوات فرستادو زشت را که دید براش دعا کرد. زشت ها کرور کرور اقبال دارن ننه. آباجی خانوم نه کمال داره و نه جمال. تو گل خونه ی منی. گفتم: ننه منو که کسی با این همه مال و منال نمیگیره. از اون گذشته اینهمه اومدند و رفتند. هی گفتی تا آباجی خانوم را تا شوهر ندم دومی را رد نمیکنم. نگفتی من با این بر و رو پشت بخت میمونم. ننه صدیق گفت نه تو خواهان داری بشکن زد و ادامه داد خودم برات میخونم ای یار مبارک بادا، ایشالا مبارک بادا. اما “مال نخر،” آباجی خانوم را میگفت “بیخ ریش صاحبشه”. شب شد و داماد اومد و رفت توی اتاق پنج دری پشت به پنجره نشست. از پله ها که بالا میرفت از پشت پنجره دزدکی دیدمش. دیلاق بود و بلند، به دل مینشست. از سر آباجی خانوم یکی دو کله که هیچ صد کله بالاتر بود. ننه اومد توی پستو و به آباجی خانوم سفارش کرد که وقتی صدات کردم چایی را بیار تو، تعارف کردی بعدش بشین. لال شو و حرف هم نزن. بعد اومد پیش من و گفت استکان نعلبکی ها را ببر آبی بزن و چایی بریز بده دست خواهرت. رفتم تو لک. گفت قیافه ات را اینطوری نکن ننه، یواشکی گفت “اینجوری زشت تر از آباجی خانوم میشی”. چارقد گل دار قرمزی رو انداختم رو سرم و رفتم لب حوض که سینی چای را آب بزنم. پنج دری مشرف به حیات بود. لب حوض که نشستم نگاهم رفت به پنج دری. همونجا که سورچی نشسته بود. از حرف ننه حرصم گرفته بود. به خودم گفتم پیشونی بلندتر از این؟ خواستگاری اونه و من شدم کلفتش. بشور و بسابش مال منه و خوشیش مال اون. غیظ گرفته بودم. نگاهی به عکس شاه عباس روی استکان انداختم. انگار این شده بود که همین شاه عباس اومده خواستگاری. اسم سورچی عباس بود و حالا میشد شاه عباس آباجی خانوم. ولی من که شاباجی بودم سرم مونده بود بی کلاه. همه حرصمو سر شاه عباس روی استکان خالی کردم و با غیظ کوبیدمش لب حوض. خودم از صدای شکستنش از جا پریدم. دیدم عباس سورچی هم از پنج دری برگشته و با اون چشمهای انگوری وغ زده به من رک نگاه میکنه. پوسخندی زد، از سبیل بناگوش در رفته اش که پهن تر شد فهمیدم که داره می خنده. معطل نکردم. سینی را برداشتم و به دو رفتم توی پستو که ….

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد.