🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
#مادر_شدن_عجیب_من (قسمت هفتم)
join 👉 @niniperarin 📚
خدیجه بچه را خوابوند و شام را آورد بخوره که ناگهان صدای بچه دراومد. گفت: حسین آقا چرا امشب بد قلقی میکنی و سازت ناکوکه. بگذار برات ساز “حسین قلی” کوک کنم. بچه را با لالایی آروم کرد…
یه مردى بود حسینقلى …چشاش سیاه لُپاش گلى… غُصه و قرض و تب نداشت…اما واسه خنده لب نداشت…خندهى بىلب کى دیده؟ …مهتابِ بىشب کى دیده؟… لب که نباشه خنده نیس…پَر نباشه پرنده نیس …حسینقلی غصهخورَک….خنده نداری به درک! خنده که شادی نمیشه… عیشِ دومادی نمیشه… خندهی لب پِشکِ خَره… خندهی دل تاجِ سره… خندهی لب خاک و گِله…خندهی اصلی به دِله…
حسین آقا خندید و خدیجه میخوند و میخوند:
حیف که وقتى خوابه دل….وز هوسى خرابه دل….وقتى هواى دل پَسه…اسیرِ چنگِ هوسه…دلسوزى از غصه جداس..هرچى بگى بادِ هواس!
حسین آقا خوابش برد.خدیجه شروع کرد به شام خوردن و گفت: دیشب خواب دیدم که از روی قرآن میخوندم. سواد هم داشتم تو عالم خواب. گفتم: خیره انشالله. خدیجه گفت نذر حسین آقا را هم ادا نکردیم. باید نذرمون ادا بشه. گفتم انشالله. یادت باشه فردا به علی بگو. گفت تا فردا کی مرده و کی زنده. انگار دلش خبر دار شده بود یا به دلش آمده بود. بعد شام اول وآخری را خورد و خوابید. من رفتم پشت در، گوش ایستادم، صدای ناله اش رو می شنیدم. اما چون هوا سرد بود و درها بسته بود صداش بیرون نمی اومد. تمام شب را من به بهانه پرستاری پیش علی موندم. نزدیک صبح بود دوباره ترسون و لرزون رفتم از پشت در گوش دادم، صدای گریه بچه می اومد. آهنگ صدای خدیجه هنوز تو گوشم زنگ میزد. سالهاست که صداش یکدم قطع نمیشه.
حیف که وقتى خوابه دل….وز هوسى خرابه دل….وقتى هواى دل پَسه…اسیرِ چنگِ هوسه
جرات نکردم درو باز بکنم. برگشتم پیش علی. نمی دونید چه حالی بودم! صبح که همه بیدار شدند رفتم در اطاق خدیجه را باز کردم، دیدم خدیجه مثل زغال سیاه شده …اما تموم نکرده بود! یعنی سم به بدنش اثر نکرده بود؟؟من رو صدا کرد. به خودم گفتم جانش سفت است. صدا کرد و گفت …
🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد.