قسمت 1

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!

#مادر_شدن_عجیب_من (قسمت اول)
join 👉 @niniperarin 📚

وقتی من به خونه بخت رفتم، سه سال ما همچنین زندگی کردیم که جاریم سرکوفت علی را تو سر شوهرش میزد. علی منو می پرستید و ر وی سرش میگذاشت. ولی در این مدت من حامله نشدم، برای همین بود که علی حاشا و لله کشتیارم شد که من بچه میخوام.هر شب تنگ دلم مینشست و میگفت: این بدبختی را چه کار کنیم؟ اجاقمون کوره. من هر چه دوا و درمون کردم، دعا گرفتم، آخرش بچه دار نشدم تا اینکه یه شب علی پیش من گریه کرد و گفت: اگر تو راضی باشی، یک صیغه میگیرم، برای اینکه کارای تو را بکنه و بعد از آنکه
بچه پیدا کردم طلاقش میدم و تو بچه را مثل بچه خودت بزرگ میکنی.
اینقدر گفت و گفت تا من گول خوردم و گفتم: چه عیبی داره! خودم اینکار را به گردن میگیرم . فردای همانروز چادر سر کردم، رفتم خدیجه دختر تمیز کارمون را که زشت و سیاه بود برای علی خواستگاری کردم. وقتیکه خدیجه وارد خونه مون شد، سر تا پایشو ارزن میریختی پائین نمیومد، اگه دماغشو میگرفتی جونش در میرفت.
خوب، من خانم خونه بودم، خدیجه ام کار میکرد، غذا میپخت، یکماه نگذشت که آب زیر پوستش رفت، استخوان ترکوند و شکمش گوشت نو بالا آورد. آنوقت زد و حامله شد. خوب دیگه معلوم بود خدیجه پیازش جوانه کرد. علی همه حواسش پیش اون بود. اگه چله زمستان آلبالو ویار میکرد، علی از زیر سنگ هم شده بود برایش میآورد. من شده بودم سیاه بخت و سیاه روز! هر شب که علی خونه میومد دستمال هل و گل را اطاق خدیجه میبرد و من هم از صدقه سر اون زندگی میکردم. تا اینکه ….

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…