قسمت ۱۸۵۰

اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۱۸۵۰ (قسمت هزار و هشتصد و پنجاه)
join 👉 @niniperarin 📚
حلیمه اومد جلو و گفت: بی چشم و رویی دیگه. سکه رو گرفتی و از اونور بوم غش کردی؟ هر کی دیگه جای تو بود، تا آخر عمر تا این کل مریم بنده خدا رو میدید همچین جلوش خم میشد که صورتش بماله به زمین. حالا تو اومدی تو روش واستادی؟
همینطور که حلیمه داشت با اختر یکی به دو میکرد، شاباجی اومد بیخ گوشم گفت: حالا معلوم شد چرا این ضعیفه همه اش دستش دراز بوده پیش این و اون. نیازمند و مستحق نیس، پر رو و کلاشه. دستش به هر کی رسیده میخواسته اخاذی کنه، واسه همین رو بهش ندادن.
گفتم: کور خونده. مادر نزاییده کسی بخواد از کل مریم اخاذی کنه.اینبار جای سفت شاشیده.
اختر همونطوری که داشت با حلیمه یکی به دو میکرد گفت: به روباه گفتن شاهدت کیه؟ گفت دمم. تو یکی برو عقب واستا نمیخواد طرفداری کل مریمو بکنی. همه میدونن تو و اون پیرزنی که کنار دست کل مریم وایساده، با هم توی یه اتاقین و دستتون با هم تو یه کاسه اس. آهای شمایی که اینجا واستادین! این سه تا میدونن زیبا کجا در رفته. اگه زیر زبونشون رو نکشین، دیگه هیچی دستتون نمیرسه. پشت گوشتون رو دیدین، سکه ها رو هم میبینین. من مث اینا، آدم زیاد دیدم. جانماز آب میکشن و اون پشت و پسلها هزارتا کار دیگه ای میکنن که گفتن ازش حذر کنین.
یکی از توی جمعیت گفت: کل مریم بزرگ ماست. قبولش داریم. این حرفا واسه فاطی تنبون نمیشه. بیا برو رد کار و زندگیت. بیخود معرکه گرفتی. کسی گوشش به حرفای تو بدهکار نیس…
یکی دیگه پرید تو حرفش که: اتفاقا داره حرف حق میزنه. بایست تکلیف اون سکه ها معلوم بشه. تو اگه کل مریمو قبول داری، واستا عقب. ولی اگه ما سکه ای پیدا کردیم، سهم تو هم میشه مال ما!
یکی دیگه گفت: این چیزایی که دارین میگین شعره. اجالتا کارای مهمتری هست اول صبحی. تو هم همین الان یا آفتابه رو میدی، یا اگه بخوای مسخره بازی دربیاری، همینجا میون جمع سرشو میذارم زمین و همه تون رو آباد میکنم!
اونی که توی مستراح بود عربده کشید: خدایا به دادم برس! دیگه طاقت ندارم…
اختر گفت: باشه، هر طور خودتون صلاح میدونین. من میرم دنبال زیبا. هرکی هم میخواد چیزی دستشو بگیره همراه من بیاد. ولی قبلش بایست حسابمون رو با این کل مریم صاف کنیم!
آفتابه رو پرت کرد میون جمعیت، که خورد زمین و لوله اش کج شد.
حلیمه گفت: چه کار کنیم خواهر؟ این دست وردار نیس!
رفتم جلوتر و با چوب دستم یه خط کشیدم جلو پام و گفتم: راست میگه این ضعیفه. هرکی قبولم داره و تو این مدتی که تو این جزامخونه بودم، منو شناخته، بیاد اینور طرف من واسته. هرکی هم مزخرفات این مجنون رو قبول داره و میخواد عاقبت به خیر نشده تو گور بذارنش، بره طرف اون. بعدش من معلوم میکنم که حرف کی راسته و حرف کی دروغ!
شاباجی گفت: ایولا خواهر. حالا که ببینه همه طرف توئن، خودش به غلط کردن می افته.
شاباجی و حلیمه اومدن وایسادن پشت سر من. دو نفر دیگه هم اومدن و وایسادن پشت خطی که کشیده بودم. ولی بقیه رفتن و پشت سر اختر ایستادن!
اونی که تو مستراح بود داد زد: جای منو پشت سر اختر بگیرین حالا میام بیرون!
حلیمه گفت: کفه ی اونا خیلی سنگین تره کل مریم. چه کار کنیم؟ کار داره به جاهای باریک میکشه…

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…