قسمت ۱۸۴۹

اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۱۸۴۹ (قسمت هزار و هشتصد و چهل و نه)
join 👉 @niniperarin 📚
آفتابه رو آزاد کن، بعدش وا میستیم ببینیم حرف حسابت چیه!
گفتم: حالا شماها هم مگه گیر همین یه آفتابه این؟ برین یه کاسه ای، پارچی، چیزی آب کنین برین مستراح. خودتونو علاف کردین که چی؟
یکی گفت: من یه کاسه بیشتر ندارم که اونم نمیبرم تو مستراح. بعدش هم؛ این داره میگه تو کوزه ای که زیبا قایم کرده بوده، اندازه ی یه گنج سکه بوده، همه رو ورداشته و در رفته. تو هم شاهدشی کل مریم!
رو کردم به اختر و گفتم: الحق که گربه چشم و روش از تو بیشتره. همین نصف شبی تو نیومدی پیش من و همین مزخرفات رو گفتی و بعد که بهت گفتم این خبرا نیست، من خودم شاهد بودم که چیزی تو اون کوزه نبوده، کلی الا لله کردی پیشم و یه سکه اعانه ازم گرفتی و پامم ماچ کردی و رفتی؟ حالا باز اومدی دم مستراح معرکه راه انداختی و همون توهمات رو خورد این بدبختهای شاش دستپاچه میدی؟
یکی تو اینایی که وایساده بودن گفت: من که چند روزه یُبس شدم، هرچی هم زور میزنم فایده نداره. وباسیرمم (بواسیر) زد بیرون و اونی که بایست نیومد بیرون. وقت زیاد دارم، عجله ای هم ندارم. چون میدونم باز امروزم، مث روزای دیگه همون آشه و همون کاسه. نمیتونم بشینم، ولی تا وقتی پاهام قوه داره، میتونم وایسم گوش بدم!
گفتم: همینه دیگه! مگه اینکه یه مشت بواسیری واستن به مزخرفات این بی چشم و رو گوش بدن! دیشب اومده کلی التماس و ناله کرده و این کونه ی ترک خورده ی پام رو ماچ کرده که یه کمکی بهش بکنم، مستحقه. اونوقت نیازش رو که دادم، اومده این معرکه رو راه انداخته. خدا خر رو شناخت و شاخش نداد. تو که با یه سکه این میشه حال و روزت، اگه یه مال درست و حسابی دستت بود چه کار میخواستی بکنی؟
اختر گفت: خیال کردی منم مث اینا خرفتم یا سرمو مث کبک کردم لای برف؟ نه کل مریم. من حتم دارم تو با اون زیبا دستت تو یه کاسه اس. خودم دیدم دیشب یواشکی یه رفت و اومدایی میکردین با زیبا. اون حرفا رو هم بهت زدم که مطمئن بشم یه چیزی از اون سکه ها پیشت مونده، که مطمئن شدم. وگرنه تو این دور و زمون کسی به این راحتی نمیاد به یکی مث من حاتم بخشی کنه. هزار بار به هزارتای دیگه گفتم که نیاز دارم، ته کمکشون چی بود بهم؟ یه چارک نون، نه یه سکه. آهای شمایی که اینجا واستادین، دارم بهتون میگم که یه عالمه سکه ای که حق همه تون بوده رو، زیبا هاپولی کرده. این کل مریمم همدستشه. نگاه نکنین به روضه هایی که راه میندازه. داره سر همه مون رو شیره میماله. اگه نجنبیم، زیبا گم و گور میشه و دیگه دستمون به یه پاپاسی از اون سکه ها هم نمیرسه. یه روز صبحم پا میشین میبینین کل مریمم مث زیبا گم شده و خبری ازش نیس.
اونی که بواسیرش زده بود بیرون گفت: اگه کسی کاری نداره، من برم بشینم تو مستراح، بلکه یه فرجی بشه. از همون تو صداتونو میشنفم. هر تصمیمی گرفتین رو منم حساب کنین! ایشالا تا اون موقع آفتابه هم تکلیفش معلوم شده.
راه افتاد رفت توی مستراح.
حلیمه اومد جلو و گفت…

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…