قسمت ۱۸۳۹

اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۱۸۳۹ (قسمت هزار و هشتصد و سی و نه)
join 👉 @niniperarin 📚
برگشتم عقب سرم نگاهی به پیرزن کردم و گفتم: مگه چشه دوماد؟
نریمان یواش بغل گوشم گفت: لابد چلاقه، یا مردی نداره، روش نمیشه از خونه بیاد بیرون!
پیرزن که حال خوشی نداشت با سوال من، پته ی لچکش رو کشید تو روش و شروع کرد به پهنای صورت اشک ریختن.
نگاهی به عروس که سرش پایین بود و لام تا کام نه حرفی میزد نه خنده و گریه اش پیدا بود زیر اون همه چادر چاقچور کردم و گفتم: این زن که گریه امونش رو بریده و نفس نمونده براش، تو بگو ببینیم چه خبره!
با این حرفم، پیرزن اشکهاش رو با چارقدش پاک کرد و با هق هق گفت: نه! نمیخواد این حرفی بزنه. خودم میگم.
یه نفس عمیق کشید و با آه داد بیرون و گفت: پسر دسته ی گلم، ته تغاریم، با اون قد بلند و هیکل رشیدش که ده تا مرد گنده حریفش نبودن، یهو افتاد تو بستر و کم کم رنگش زرد شد و هیکلش آب شد. چشمش زدن خیر ندیده ها! خدا ازشون نگذره. به همین آفتاب قسم، سال به سال مریضی تو کارش نبود. بچه ام مث شمع تو این چند وقته جلو چشمم آب شد. مث اون داداشها و آبجیای خیر ندیده اش نبود که تا زن گرفتن و شوور کردن دیگه ما رو یادشون رفت. همیشه دستگیر من و آقاش بود، خانوم. هرچی از خوبیاش بگم کم گفتم.
نریمان گفت: خوب حالا چی شده که اینطور شده؟ بیخود و بی جهت که آدم مرض نمیگیره. یه کاری کرده لابد. حالا عوض اینکه طبیب بیارین بالای سرش رفتین واسه ی پسر مریضتون زن گرفتین؟ این دختر بدبخت رو راضی کردین که بدبخت تر بشه؟ کسی رو نداشتین ضفطش کنه، خسته شدین از دستش که این کارو کردین؟
چشم غره رفتم بهش. مابقی حرفش رو قورت داد و گفت: والا به خدا. اگه غلط میگم خاتون، بگو غلطه. این دیگه چه راه و رسمیه آخه!
پیرزن گفت: نه برادر. این حرفا چیه میزنی؟ خدا عمرمو بگیره، اگه از دست گل پسر نازنینم خسته شده باشم. صدتا طبیب آوردیم بالاسرش و بردیم. ولی انگار نه انگار. هیچکدوم ملتفت نشدن چشه.
نریمان پرید تو حرفش و گفت: دیگه بدتر! عذر بدتر از گناه میاری ننه؟ پسرت درد لاعلاج داره و خودتم میدونی و رفتی این بدبخت رو واسه اش گرفتی؟ ای تف توی این روزگار!
بعد هم رو به عروس گفت: تو چرا قبول کردی دختر؟ لابد میدونستی که حالا هم داره جلوت میگه. ای مصبتو شکر!
بعد هم به پیرزن گفت: ببینم نکنه عروس هم خودش ناقصه یا درد بی درمون داره؟ نکنه کر و لاله؟
براق شدم به نریمان. اینبار سگرمه هاش رو کشید تو هم برگشت بهم که: هی اینطوری نگام نکن خاتون. میخوای بدی خان دهنم رو بدوزه؟ بده بدوزه. نمیتونم حرف حق رو نزنم که. آخه یا مغز من معیوبه و حالیم نمیشه، یا اینا. تو که دنیا دیده ای و حالیته این حرفا، تو بگو. دختر داشتی میدادی به همچین مردی؟
پیرزن با ناراحتی گفت: تو که نمیدونی، بیخود نرو واسه مون رو منبر. این عروسم، خدا خیرش بده، هم عاقله، هم سالم. هیچ کم و کسری هم نداره. همه چی رو هم درجریانه.
گفتم: خوب حتمی عاشق و معشوق بودن با پسرت که حالا تو لباس عروس داره میاد خونه اش. وگرنه این نریمان هم پر بیراه نمیگه. از آدم عاقل برنمیاد این کار. یا بایست مخش معیوب باشه، یا مجنون!
پیرزن گفت: دست شما درد نکنه خانوم. سوارمون کردین که کلفت و گنده بارمون کنین؟ عروسم نه دیوونه اس، نه مجنون! اتفاقا خیلی بیشتر از شما حالیشه و سرش تو حسابه!
نریمان گفت…

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…