قسمت ۱۸۳۱

اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۱۸۳۱ (قسمت هزار و هشتصد و سی و یک)
join 👉 @niniperarin 📚
ولوله افتاد تو جمعیت و اونی که کنار طبل ایستاده بود شروع کرد با تموم قدرتش طبل زدن و خداکرم گفت که زنها کِل بکشن و خدامراد هم گفت که مردها دستمال به دست بیان میون جعده و تن و بدنی تکون بدن که شاه ملتفت خوشحالی مردم ده از اومدنش به اینجا بشه!
چند دقیقه بعد رسیدن. پنج شش تا تفنگدار جلو بودن و دوتا کالسکه پشت سرشون و بعدش چندتا گاری و خدم و حشم و پشت همه ی اینا هم باز چندتا تفنگدار دیگه.
نزدیک چندتا سواری که اول رسیده بودن ایستادن و مرد تفنگ به دست به دو رفت کنار یکی از کالسکه ها و چند دقیقه ای صحبت کرد و بعد به دو برگشت. خدامراد رفت جلوتر و از مرد پرسید: چی شد؟
مرد گفت: فرمودن مشکلی نداره. میخواین جلوی پاشون گوسفند سر ببرین، ببرین!
خداکرم اومد جلو و گفت: شب کجا منزل میکنن؟
مرد گفت: قراری به موندن ندارن امشب. راه طولانیه بایست حرکت کنیم. فرصت کمه و راه دراز.
خدامراد گفت: حالا که تا اینجا قدم رنجه کردن، به عرضشون برسونین لااقل یه کم بمونن، مشکل ما رو هم که چندساله این ده رو دو تکه کرده و قول داده بودن که حلش کنن، مرتفع کنن و بعد تشریف ببرن. گردن ما هم از مو باریکتر، البته هر طور خود اعلی حضرت صلاح میدونن. بهشون بفرمایین، ما میدونیم که صلاح ما رعیتهاشون رو بهتر از خودمون میدونن، واسه ی همینه که کلی منتظر اومدنشون شدیم.
مرد تفنگ به دست باز برگشت و رفت سراغ کالسکه و چند دقیقه ای صحبت کرد و باز به دو برگشت.
گفت: قبول کردن. ولی خیلی فرصت معطل شدن نداریم. تا شما تدارکات لازم رو ببینین من هم یه جای مناسب پیدا میکنم که چند ساعتی اتراق کنیم!
خدامراد که گل از گلش شکفته بود، برگشت رو به مردم و داد زد: قربونیا رو سر ببرین. اعلی حضرت منت گذاشتن سر نوکراشون. چند ساعتی میمونن!
مردم شروع کردن به هلهله و طبال کوبید بر طبلش و تفنگدارها و کالسکه ها راه افتادن و مردم جلوشون قربونی کردن.
نریمان گفت: خاتون، به گمونم اوضاع خزانه ی مملکتی خرابه!
چپ چپ نگاش کردم و گفتم: باز تو حرف زدی؟ چه ربطی داره این چیزی که میگی؟
گفت: والا همین برزو خان خودمون تا ولایت بخواد بره و برگرده، بیشتر از اینی که شاه دنبال خودش تفنگچی و خدم و حشم راه انداخته، راه میندازه. بعدش هم تا اونجایی که شنفته بودم، کالسکه های دربار که شاه سوار میشه، مرصع نشونن و کلی دبدبه و کبکبه دارن. کالسکه های اینا از کالسکه های خان هم قدیمی تره!
یکم دقیق شدم و سرک کشیدم دیدم بی ربط نمیگه.
گفتم: خب پس با این حساب حتمی اونی هم که توشه، شاه نیس!
نریمان گفت: من میرم جلو ببینم چه خبره. منم دنبالش رفتم.

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…