قسمت ۱۸۲۱

اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۱۸۲۱ (قسمت هزار و هشتصد و بیست و یک)
join 👉 @niniperarin 📚
پیرمرد نگاه معنی داری به نریمان انداخت و بعدش قیافه ای گرفت و گفت: آره. منتظر شاهیم! قراره از اینجا رد بشه! واسه همین نوبتی کشیک میدیم!
گفتم: شاه؟
بادی به غبغب انداخت و گفت: ها! شاه! خود شاه قراره بیاد اینجا. ما هم کشیک میدیم که تا چشممون افتاد به خدم و حشمش مردم رو خبر کنیم که جلدی بیان به پیشواز. یه دهل هم اون عقب پایین جعده خوابوندیم رو زمین. چوقش رو هم گذاشتیم کنارش. همینکه ببینیم شاه داره مشرف میشه به اینجا، صدای دهل رو در میاریم تا همه خبردار بشن و بیان دور جعده جمع بشن!
نریمان بهت زده نگاهی به من انداخت و بعدش گفت: یعنی راستی راستی قراره شاه بیاد اینجا؟ چه وقت میاد؟
پیرمرد گفت: ها که میاد. همین امروز و فردا بایست برسه دیگه. خیلی وقته منتظرشیم!
گفتم: آخه رو چه حساب بایست شاه بیاد اینجا؟ نه اسم دهاتتون اسم و رسم درستیه نه همچین وضع و اوضاع روبراهی میخوره داشته باشین که بخواد بیاد اینجا!
پیرمرد که بهش برخورده بود گفت: مگه ما چمونه؟ مگه خون بقیه ی ولایات از ما رنگین تره که نخواد بیاد اینجا؟ خودش شاه شخصا به خدامراد گفته میاد. فقط وقتش رو درست و دقیق معلوم نکرده. خدامراد گفت همینکه شاه بیاد اینجا و بخواد از این جعده رد بشه، به هر کی بغل جعده واسته یه کیسه پول دستخوش میده. خونه ی هرکی هم بره محض استراحت، سرتا پاش رو جواهر میگیره. یه طوری که بشه اون خونه رو قصرش کرد. میدونی چرا؟
نریمان گفت: چرا؟
پیرمرد گفت: آخه یه کاتب همراه شاه هست که هرجایی بره دنبالش میره و همه چی رو مینویسه که بمونه تو تاریخ. شاه که نمیخواد بعد از این هرکی تاریخ رو خوند و شنفت که شاه از این ده رد شده و تو یه خونه اطراق کرده و خواست بیاد خونه رو ببینه، یه طوری باشه که آبروش بره! واسه همین هر جایی که بره دستور میده اون خونه رو یه طوری بسازن که دست کمی از قصر شاهی نداشته باشه. اصلا واسه ی همینه که قرعه انداختیم. وگرنه سر اینکه شاه خونه ی کی بره دعوا بود!
یواش در گوش نریمان گفتم: انگاری اینا حالشون خوش نیس. آخه شاه واسه ی چی بایستی بیاد اینجا؟ بریم زودتر سراغ این خدامراد ببینیم خبری از شکر داره یا نه. اگه اینجا هم نبود که برگردیم عمارت خان.
نریمان گفت: آره خاتون. هرچی زودتر بریم بهتر.
رو کرد به پیرمرد و گفت: باشه آقاجون. پس ما زودتر تا شاه نرسیده اینجا و شلوغ نشده، بریم سراغ خدامراد ببینیم خبری از این آشنای ما داره یا نه.
اشاره کرد به من و راه افتادیم.
پیرمرد گفت: این که گفتی دهمون اسم و رسم درست و حسابی نداره، حرفت بیخوده. اصلا شاه قراره بیاد اینجا واسه ی همین اسم دهاتمون! گفته واجبه برم دهاتی که اسمش اینه رو ببینم!
نریمان داد زد: باشه. ایشالا که میاد و میبینه. ما بریم به کارمون برسیم دیر میشه. تو حواست به کالسکه و اسب ما باشه. جلدی برمیگردیم…

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…