قسمت ۱۸۱۶

اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۱۸۱۶ (قسمت هزار و هشتصد و شانزده)
join 👉 @niniperarin 📚
باز زد زیر گریه و گفت: حتمی بی کسی نکشیدی خانوم که همچین حرفی میزنی. میاد بچه ام رو ازم میگیره. کی بدش میاد دور و برش شلوغ باشه؟ ولی این بچه اینطوری نیس. اون که بیاد، منو یادش میره. تقصیر خودمه! اینطوری بارش آوردم که نخواد بهونه ی آقاش رو بگیره یا وابسته کسی بشه تو زندگیش که اگه خدای نکرده یه روزی منم نبودم، بی کس و کار نمونه و زندگیش فلج بشه. حالا همینا شده دامن گیر خودم. آنی ازم دل میکنه و میمونم تنها!
داشت غروب میشد. نریمان وایساد دوتا فانوس روشن کرد، یکیش رو آویزون کرد جلوی ماها و یکیش رو هم آویزون کرد بالا سر نشیمنگاه خودش.
یه آهی کشیدم و گفتم: حرفایی میزنی خاتون. گیرمم که زن گرفت و رفت سر زندگی خودش. مگه تا حالا به حرف تو نبوده و وقتی پیش ارباب نبوده نیومده سراغت؟ زن هم بگیره روال همینه که هست. بعدش هم حالا که قراره پیش ارباب بمونه، قضیه فرق میکنه. تو هم میری ور دل پسر و عروست. روزایی هم که میرعماد نیس تازه یه همزبون پیدا میکنی میشینی باهاش به اختلاط.
دستی تو هوا تکون داد و گفت: خوشخیالی خانوم. کدوم عروسی رو دیدی که با مادر شوورش بشینه با صلح و صفا به اختلاط؟ بعد یه هفته حتم دارم یا هم گلاویز میشیم و آخرش هم پسره طرف اونو میگیره و زنش هم شکوه میبره پیش خان و بعدش هم من میشم آواره. حالا اگه یکی بود از در و دهات خودمون لااقل میشد یه آره و نه بهش کرد و یه چوبی کف دستش زد. تازه هم بین من و بچه ام به هم میخوره و هم تنهاتر از همینی میشم که هستم!
گفتم: بپا کوزه روغنت نشکنه تو این خیالات! میشینی واسه ی خودت جر و دعوا جور میکنی تو خیالاتت که چی؟ هنوز عروست رو ندیده و نشناخته داری باهاش کله میگیری؟ جای این حرفا به این فکر کن که نوه دار میشی. ایشالا هم پسر میشه و اسمش رو میزارین میرعلی دومن عروست سبز میشه و تو هم جای دعوا و بحث با اون گرفتار بزرگ کردن میرعلی میشی و جای یکی دوتا پسر داری اونوقت.
تا اینو گفتم یهو نیم خیز شد پشت کالسکه و خیره نگام کرد و گفت: میرعلی؟
گفتم: آره. بدک نیس اتفاقا. حالا هر اسمی دوست دارین همونو میزارین. من باب مثال گفتم. اصلا بزارین میرآقا که یاد شوورت هم زنده بمونه!
خیره نگام کرد و گفت: نه! راستش رو بگو خانوم. این میرعلی رو از کجا آوردی؟
با یه حالی سوال پرسید که ملتفت شدم خبریه.
گفتم: هیچی. همینطوری اومد سر زبونم گفتم. چطور؟
گفت: این اسمی بوده که من همیشه به میرعماد گفتم اگه یه روزی بچه دار شدی و پسر شد بایست اسمش رو بزاری میرعلی! حالا یه کاره داره از دهن شما در میاد. چه خبره خانوم؟ راستش رو بگو. از کجا آوردی اینو؟
نریمان داد زد: یه کامسرا میبینم خانوم. امشب میمونیم اینجا و صبح دوباره راه می افتیم. چشم حیوون نمیبینه تو تاریکی، یهو بیراهه میره هم خودش تلف میشه، هم ما یه بلایی سرمون میاد.
گفتم: باشه. شب همینجا میمونیم…

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…