قسمت ۱۸۰۶

اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۱۸۰۶ (قسمت هزار و هشتصد و شش)
join 👉 @niniperarin 📚
حرفش تموم نشده بود که در خونه رو زدن…
زنک نگاهی بهم انداخت و گفت: خودشه. میشناسم در زدنشو. حالا ببینم چطوری میخوای سر جاش بنشونیش. در رو وا میکنم ببینم فقط لب و دهنی یا کاری هم ازت میاد.
میرعلی رو دادم بغل خودش. گفتم: من میرم میشینم تو اتاق. ببین راستی راستی میخواد طلاقت بده یا نه. اگه دیدی سر حرفشه و جدیه، بفرستش بیاد تو اتاق. خودت هم نیا که نخواد سرتق بازی در بیاره و واسه ی اینکه جلوی تو خراب نشه، اصرار کنه رو حرفش.
اینبار محکم تر در زد. اشاره کردم بره در رو واز کنه و خودمم رفتم تو اتاق و در رو بستم. از پشت پرده سرک کشیدم. میرعماد اومد تو. بعدش هم بفرما زد و پشت سرش یه پیرمرد قوزی وارد شد و تا زن میرعماد رو دید زد زیر خنده! یه عبای شتری کهنه انداخته بود روی دوشش و ریشهاش تنک بود و تا با اون صدای انکرالاصواتش میخندید دندونهای زرد گرازش میزد بیرون و شونه هاش به شدت تکون میخورد. یه طوری که مو به تن آدم سیخ میشد.
پیرمرد گفت: هان حجیه؟ شنفتم میخواین طلاق بگیرین از هم؟ چیزی وقتی نیس که خطبه ی عقدتون رو خوندم. چه کار کردی با این مرد که میخواد ردت کنه بری خونه ی آقات؟
میرعماد گفت: اون کاری نکرده. اصلا تو کاری به این کارا نداشته باش. آوردمت یه خطبه بخونی، بخون و برو. همونطوری که چند سال پیش آوردمت یه خطبه خوندی و رفتی.
پیرمرد باز زد زیر خنده و گفت: من کاری به این کارا ندارم. وایسین همین جا در خلا خطبه تون رو بخونم و برم. حق العملم رو بدی همین حالا میخونم و خلاص. فهمیدی؟ هان؟
میرعماد گفت: حق العملت رو هم میدم. چقدر تعجیل داری…
زن میرعماد گفت: ببینم هنوز راستی راستی سر حرفتی؟ میخوای بیخود و بیجهت طلاقم بدی که بری اون ضعیفه ی شوور دزد رو بگیری؟
میرعماد براق شد بهش و گفت: انگار حالیت نمیشه زن. یه بار برات گفتم، میخوام طلاقت بدم که خوشبختت کنم بعدش. هم تو رو، هم این بچه رو!
پیرمرد باز خندید. شونه هاش لرزید. گفت: هان، راس میگه بنده خدا. بعدش که طلاقت داد، من خودم حاضرم بگیرمت. خوشبخت میشی. میبرمت خونه ی خودم، همه چی هم هست، کاری هم نمیخواد بکنیف کلفت هم دارم. بچه ات رو هم اگه این نمیخواد ببره، بیار. روزا میریم قبرستون اونجا….
میرعماد که شده بود رنگ لبو داد زد: چی داری میگی پیرمرد؟ احترامت رو نگه میدارم اگه هیچی نمیگم. جلدی کارت رو بکن و برو…
زن واسه ی اینکه حرص میرعماد رو دربیاره گفت: وقتی طلاقم بدی که دیگه شوورم نیسی. به تو چه که برمیگردی به این پیری. یهو خواستم زن همین بشم. تو رو سننه؟
پیرمرد باز زد زیر خنده. از اون خنده هایی که وقتی میشنفتی مو به تنت سیخ میشد. میرعلی زد زیر گریه از خنده های پیری. میرعماد گفت: اصلا به درک. من خر رو بگو که میخوام واسه ی خوشبختی تو و این بچه تن بدم به خفت و دوماد وزیر بشم! لیاقتت همینه که جلوت وایساده.
زن گفت: باشه. میخوای طلاق بدی بده. به اسفل السافلین. ولی قبلش برو تو اتاق یه چیزی برات گذاشتم. اونو که دیدی بعدش بیا بگو خطبه رو بخونه.
میرعماد گفت: شرط میزاری؟ چی گذاشتی تو اتاق؟
گفت: بایست بری با چشم خودت ببینی. منم وامیستم همینجا. جلدی برگرد که دیگه نمیخوام تو این خونه بمونم!
میرعماد با غیظ نگاهی به زنش انداخت و یه کمی مکث کرد و بعدش با عصبانیت اومد طرف اتاق و در رو واز کرد…

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…